در تمام دوران حكومت ملكه ويكتوريا ، اين مقتدرترين پادشاه تاريخ بريتانيا ، مردم لندن تنها دوبار راهپيمايي اعتراضآميز برگزار كردند. يكي از اين دوبار ، در اعتراض به آرتور كانن دويل بود كه شرلوك هلمز را كشته بود و راهپيمايان از ملكه ميخواستند كانن دويل را راضي كند باز هم برايشان داستان بنويسد.
Sherlock Holmes (right) and Dr. Watson, by Sidney Paget
آمارهايي كه راجع به شرلوكهلمز ، اين كارآگاه افسانهاي منتشر ميشود، معمولا عجيب و غريب هستند. مثلا در كتاب ركوردهاي جهاني گينس آمده كه تا سال 1995 ، كلا هفتاد و پنج بازيگر در دويست و يازده فيلم ، نقش شرلوكهلمز را بازي كردهاند و از اين نظر ، هلمز ، ركورددار بيشترين حضور بر پردۀ نقرهاي است.
دايرةالمعارف ادبيات پليسي ، با رأي گيري از چهارصد و پنجاه منتقد ، با 88 درصد آرا شرلوكهلمز را به عنوان بهترين كارآگاه دنياي ادبيات در طول تاريخ معرفي كرده. دولت انگليس در سال 1997 اعلام كرد كه ديدنيترين جاي انگليس از ديد جهانگردان ، خانۀ شماره 221 ب خيابان بيكر در لندن است، جايي كه در داستان، خانۀ شرلوكهلمز بوده است.
اما چرا ؟ اين همه توجه و علاقه به يك شخصيت داستاني كه در دنياي ادبيات، نمونههاي فراوان ديگر هم دارد چه توجيهي دارد ؟ درست است كه شرلوكهلمز در زماني نوشته شد كه قطار داخل شهري در لندن راه افتاده بود و بريتانياييها به ادبيات پليسي (يا به اصطلاح آن زمان "ادبيات كارآگاهي") كه مناسب مطالعه در سفرهاي كوتاه درون شهري بود، روآورده بودند، اما دليل توجه و علاقه مردم ساير ملل و دهههاي بعدي به اين كارآگاه همهچيزدان نسبتا مغرور چيست ؟
شايد بشود جوابهاي متعددي براي اين محبوبيت پيدا كرد. جذابيت خود ژانر ادبيات پليسي كه خواننده هميشه منتظر حل معما و كشف رمز جديدي هست، البته مؤثر است. اينكه اكثر داستانهاي شرلوكهلمز، داستان كوتاه بودند (56 داستان كوتاه در برابر 4 رمان) و خواندنشان براي مردم عادي راحتتر بود هم بيتأثير نيست.
اينكه در ماجراهاي شرلوكهلمز، از حرفهاي فلسفي و ايدههاي عالي و بزرگ خبري نيست (خود هلمز از فلسفه متنفر است) و حرفها و ماجراها ساده است، خودش يكي از عوامل همهگير شدن شرلوكهلمز است.
بهعلاوه كه روش علمي شرلوكهلمز در حل معماها كه مبتني بر روشهاي علمي و تجربي بود. شرلوكهلمز اولين كسي بود كه آرشيو اثر انگشت جمع ميكرد، اولين در دنياي ادبيات و دنياي واقعي. و اين روش تجزيه و تحليل موشكافانۀ او ، همواره يكي از نكات مورد علاقه خوانندگان و بينندگان بوده. طوريكه در صفحات اينترنتي مربوط به انجمنهاي شرلوكهلمز ، ميتوانيد نمونههاي متعددي از كساني كه سعي كردهاند با "روش شرلوكهلمزي" ماجرايي را حل كنند (و توانستهاند يا نتوانستهاند) پيدا بكنيد.
همه اينها ، راز موفقيت و شهرت شرلوكهلمز هست. و باز اين حجم از محبوبيت، دليل ديگري ميخواهد. دليلي كه شايد توصيفهاي دقيق و ريز نويسنده از شرلوكهلمز، ماجراهاي او و محيط زندگياش باشد.
كانن دويل ، خالق شرلوكهلمز (كه پزشك هم بود و اين حرفه باعث دقت بيشتر او شده بود) در داستانهايش، چنان توصيف دقيقي از لندن عهد ويكتوريا ارائه كرده كه آثار او (و نيز چارلز ديكنز) مرجع مطالعات اجتماعي درباره انگلستان آن زمان است. دويل به خوانندگانش تصوير كاملي از يك شهر ميدهد : درشكههاي تك اسبي ، چراغهاي گاز خيابانها ، دربانها ، دفتر پستي خيابان ويگمُر ، ديلي تلگراف ، طبقات مختلف مردم از دوكها و لردها تا ولگردهاي خياباني ، ... و بالاخره مِه ماه نوامبر. اين توصيفهاي دقيق و جزئي ، در مورد خود شرلوكهلمز و رفيق هميشگياش ، دكتر واتسون هم ديده ميشود. شرلوكهلمز ، چنان دقيق در داستانهاي كانن دويل توصيف شده كه از روي آن توصيفها ، يك زندگينامه براي او درآوردهاند.
او آدمي واقعي و در دسترس است. در كنار همه خلاقيتها و نبوغش ، عيب و ايرادهايي هم دارد. گاهي با دكتر واتسون قهر ميكند. گاهي او را اذيت ميكند. اشتباه ميكند. عاشق هم ميشود. و همه اينها را كانن دويل طوري تعريف ميكند كه خيليها هنوز هم فكر ميكنند شرلوكهلمز شخصيتي واقعي بوده است.
ميگويند در اواخر قرن نوزدهم، نامههاي بسياري به آدرس لندن ، خيابان بيكر ، شماره 221 ب ميآمد و پستچيها آنرا براي كانن دويل ميبردند.(چنين پلاكي در آن خيابان نبود) و كانن دويل خودش هم گاهي به اسم شرلوكهلمز جواب ميداد. يكبار هم وقتي كانن دويل بعد از جنگ جهاني اول به فرانسه رفته بوده ، يك ژنرال فرانسوي از او ميپرسد كه هلمز در كدام هنگ ارتش بريتانيا خدمت ميكرده ؟ و كانن دويل جواب ميدهد : "قربان. هلمز براي جنگيدن ديگر خيلي پير شده. او حالا توي خانهاش پاي شومينه نشسته و به آدمهايي مثل شما فكر ميكند."