از خوبی های این رمان اینه که طولانی نیست و اگه بخوایم در کمتر از نصف روز میشه سر و ته اش رو هم آورد
باكسر گفت: « براي چه شليك ميكنند؟ »
سكوئيلر فرياد كشيد«فتح و پيروزي را جشن گرفته ايم »
باكسر كه از زانوانش خون ميچكيد و يكي از نعلهايش افتاده بود و سمش چاك برداشته بود و دوازده ساچمه در پاي عقبش فرو رفته بود گفت «چه فتحی؟ »
- چطور چه فتحي ،رفيق ؟ مگر نه اين است كه ما دشمن را از خاك خود، خاك مقدس قلعه حيوانات رانده ايم ؟
باكسر گفت: ولي آسياب بادي ما را ويران كردند. دو سال تمام روي آن كار كرده بوديم
سكوئيلر گفت چه اهميتي دارد؟ آسياب ديگري مي سازيم . اگر دلمان بخواهد شش تا آسياب هم مي توانيم بسازيم.
رفيق تو نمي تواني عظمت كاري را كه كرده ايم درك كني . همين زميني كه ما الان روي آن ايستاد هايم در تصرف دشمن بود
و اكنون در پرتو رهبري رفيق ناپلئون هر وجب آن را پس گرفته ايم
باكسر گفت: پس ما چيزي را كه قبلا داشته ايم ، پس گرفته ايم
سكوئيلر گفت: بله ، معناي فتح هم همين است