تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 3 123 آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 28

نام تاپيک: یک نوستالژی آتشین از چهارشنبه سوری

  1. #1
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض یک نوستالژی آتشین از چهارشنبه سوری

    درود بر ما ملت که واحد پولمان ریال است اما همه جا از تومان استفاده میکنیم.
    و همچنین درود مضاعف دیگری که همواره از مراسم چهارشنبه سوری صحبت میکنیم اما در نوشته های رسمی و رسانه ها اسمش را چهارشنبه آخر سال میگذارند.
    ما که هیچ وقت نفهمیدیم مشکل تغییر نام به نامی که مردم استفاده میکنند، چیست.
    اگر کسی فهمید پیش خودش نگه داره.


    اکثر ما در آخرین شب چهارشنبه سال، خاطراتی رو از چهارشنبه سوری داشتیم که میتونه نوستالژیک باشه.
    در این تاپیک میتونین در مورد خاطرات جذاب و بامزتون از چهارشنبه سوری بگین.
    و اینکه دوست داشتین این مراسم چطوری برگزار میشد و چه چیزایی کم و زیاد داره؟







    پینوشت:

    واژهٔ چهارشنبه‌سوری از دو واژهٔ چهارشنبه — نام یکی از روزهای هفته — و سور به معنای عیش و عشرت ساخته شده است.

    طبق آیین باستان در این رو آتش بزرگی بر افروخته می شود که تا صبح زود و برآمدن خورشید روشن نگه داشته می‌شود.که این آتش معمولاً در بعد از ظهر زمانی که مردم آتش روشن می‌کنند و از روی آن می‌پرند آغاز می‌شود و در زمان پریدن می‌خوانند: زردی من از تو، سرخی تو از من

    این جمله نشانگر مراسمی برای تطهیر و پاک‌سازی مذهبی است که واژه «سوری» به معنی «سرخ» به آن اشاره دارد.




  2. #2
    کاربر فعال فلسفه B.Russell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    1,005

    پيش فرض

    در اولین چهارشنیه سوری که یادم میاد، ترقه های کوچولو نقش نقل مجلس رو بازی میکردن.

    یه سری ترقه ها قرمز بودن که صداشون کم بود و یه سری ترقه ها هم آبی بودن که صداشون زیاد تر بود اما گرون تر بودن !!
    هم میشد تو تفنگ گذاشت هم با سنگ ترکوند، هیچ وقت نفهمیدم چرا با این ترقه ها حال میکردیم؟


    هرچی دهه شصتی ها بزرگتر شدن، میزان روانپریشی مراسم چهارشنبه سوری هم قوت گرفت.
    ساعت سه ظهر نارنجک میزدن، بمب میترکوندن و هار هار میخندیدن !!
    به مرور و با آمدن دهه هفتادی های عزیز کمی از میزان خشونت کمتر شد و چهارشنبه سوری رنگ و بوی رقص و آواز به خودش گرفت.

    سیب زمینی های چهارشنبه سوری هم مزه خوبی داشت.
    چند سالی هست که دیگه حضور پر رنگی در این مراسم ندارم و صرفا سواره یا پیاده از کنار آتش ها رد میشوم.
    روحش شاد و یادش گرامی.

  3. 12 کاربر از B.Russell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  4. #3
    کاربر فعال انجمن فوتبال داخلی Sh-Meteor's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    محل سكونت
    بهارستان
    پست ها
    1,953

    پيش فرض

    هر وقت نزدیک چهارشنبه سوری میشیم، یاد بلایی که سر رفیقم اومد می افتم!

    قضیه بر میگرده به 4 یا 5 سال پیش زمانی که این رفیق ما تقریبا 15، 16 ساله بود.

    وسط کوچه ما یه آتیش روشن کرده بودن که زیاد بزرگ نبود ولی شعله خوبی داشت.

    اطرافش هم با فاصله خانم های همسایه و شوهر هاشون نشسته بودن دور هم میگفتن و می خندیدن.

    این رفیق ما اومد تیریپ برداره گفت شهاب ببین الان چیکار می کنم.

    بین اون همسایه ها، یه دختری بود که تازه اومده محل ما و رفیق ما هم میخواست مثلا جلب توجه کنه!

    گفت چیکار میخوای کنی؟ گفت نمیخوام عادی از رو آتیش بپرم، میخوام پشتک بزنم!

    حالا من هی میگم، بیخیال، زشته. داریم راه مونو میریم دیگه.
    ولی اون گوشش بدهکار نبود و میخواست خودشیرینی کنه.

    خلاصه،
    این همسایه ها نزدیک آتیش سنگ ریزه ریخته بودن که مثلا اسفالت کوچه خراب نشه.

    عاقا 4،5 متر مونده بود که برسیم به آتیش یه دفعه دوید که پشتک بزنه، وقتی رسید نیم متری آتیش پاش لیز خورد و در حالی که نصفه پشتک زده بود با کمر اومد رو آتیش.
    شانسی که آورد این بود که آتیشش کوچک بود و سریع خودشو پرت کرد بیرون.

    خلاصه همسایه ها هم در حالی که صدا میزدن: پسرک احمق، این چه غلطی بود که کردی؟ این دیوونه بازیا چیه؟ و ... اومدن و کشیدنش کنار و سریع پیراهنش رو درآوردن.
    یکی از همسایه ها هم که آتیش جلوی درشون بود سریع پرید و شیلنگ رو باز کرد و گرفتن روی این رفیق ما.

    خلاصه بدبختو کلی بهش خندیدن و مسخرش کردن و جالبش اینجاست که دیدم اون دختره اصلا انگار نه انگار اتفاقی افتاده، با گوشیش آهنگ گذاشته بود و از دور میخندید.

    تا نیم ساعت گیچ بود نمیدونست چی شده بود و فقط میگفت سوختم.

    درحالی که دیگه لباسی براش نمونده بود، زیر بال و پرشو گرفتم و رسوندمش ته کوچه و رفت خونه شون.

    +

    این رفیق ما الان خدمته و هروقت میاد یاد اون سال می افتیم و کلی با هم میخندیم!


  5. #4
    کـاربـر بـاسـابـقـه Amir Hossein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    ذهن فــــــاســــــد محل تحصیل:              ...Wrong Floor
    پست ها
    1,888

    پيش فرض

    منم یه خاطره خفن دارم

    معمولا شب چهارشنبه سوری یه گوشه وا میستم نظاره گر هستم...
    یه بار یکی از دوستان با فاصله زیادی نسبت به من ایستاده بود... که ما بین منو اون
    یه تیر چراغ برق هم بود...این دوست عزیز یه نارنجک از جیبش در آورد که البته دست ساز هم بود
    اومد پرت کنه بزنه به تیر... ولی متاسفانه از بغل تیر رد شد اومد سمت من
    تو اون لحظه که من متوجه شدم این به تیر نخورده داره سمت من میاد یه لحظه انگار همه چی سرعتش آروم شد..تا اونجایی که سرعت عمل مغز یاری میکرد جا خالی دادم... و تو اون لحظه نارنجک بدون فاصله ینی با صاییده شدن رو لپ مبارک از رو صورتم رد شد خورد به دیوار پشت سرم که منفجر شد...بعد انفجار هم تا چند دقیقه فقط صدای سوت میشنیدم
    خلاصه شانس یاری کردو ما اون شب با صورتی سالم برگشتیم خونه


  6. #5
    WorkHard / P!ayHard pcforlife's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2009
    محل سكونت
    S t r e t f o r d   E n d
    پست ها
    4,095

    پيش فرض

    من یه خاطره از اوایل دوره راهنمایی دارم راجع به چهارشنبه سوری.
    .
    روز سه شنبه بود که غروبش میشد چهار شنبه سوری. حوالی ساعت ده صبح سر کلاس ما داشتیم مطالب روی تخته رو کپی پیست میکردیم، دیدیم دو رو برمون پچ پچ شد، آقا متوجه شدیم دوستان به مناسبت چهارشنبه سوری میخوان ترقه (سیگارت) سر کلاس پشت سر معلم بندازن!
    هیچی ما گوشمون رو گرفتیم که این عملیات تموم بشه و بقیه مطالب رو با آرامش بنویسم! (الکی مثلا من بچه مثبتم!)
    آقا سیگارت رو پرت کردن جلوی میز اول ردیف وسط. اون دسته از بچه های کلاس که خبر داشتن، در حس و حال استرسی و خنده داری بودند. اما بعد چند ثانیه سیگارت منفجر نشد! (امان از جنس چینی)
    آقا همه منتظر بودن که طرف یه ترقه دیگه پرت کنه، گفت فقط همین یه دونه تو قوطیش مونده بود. حال همه گرفته شد که...
    یکی از بچه های ته کلاس که سیگار میکشید، گفت سیگارت رو دست به دست کنیم بهش برسونیم، هیچی همه بچه های کلاس من جمله من برای کمک و البته تبرک کردن ترقه دست به دست کردیم رسوندیمش به یارو! البته اینم بگم معلم جغرافیای ما هم کلا موقع درس دادن خیلی خودشون درگیر درس میکرد و از جون و دل مایه میذاشت (امیدوارم هر جا هست حالش خوب باشه، دبیر خیلی خوبی بود)، واسه همین متوجه اتفاقات کلاس نبود.
    خلاصه به کمک گوگرد چوب کبریت، تونست دوباره ترقه رو روشن کنه و موقعی که معلم مون داشت رو تخته مطلب مینوشت، از ته کلاس بلند شد و سریع بردش نزدیکای میزای جلو و سریع برگشت سر جاش!
    هیچی دیگه، ترقه با صدای مهیبی که فضای بسته هم تشدیدش میکرد ترکید!
    بنده خدا معلم هم بدجور ترسید، و خیلی از بچه ها صورتشون رو گذاشته بودن رو میز و داشتنن میخندیدن! بعدش هر کی یه حرفی میزد که آقا از حیاط ترقه رو انداختن (حالا حساب کنید ما طبقه دومیم و جلو پنجره هم توری محافظ داشت!!) یکی میگفت بعد ظهری ها ترقه انداختن.. یکی میگفت اصلا ترقه نبود صدا میز بود!!
    خلاصه دبیرمون این قضیه رو به ناظم مدرسه گفت و فردای اون روز نفهمیدیم کی آنتن شده بود که صاحب ترقه و پرتاب کنندش چند روز اخراج شدند از مدرسه و کلی هم تنبیه.
    .
    یادش بخیر.


  7. #6
    آخر فروم باز امید رض's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2013
    محل سكونت
    شهر موبیوس
    پست ها
    1,792

    پيش فرض

    خوب یکی از خاطره هام اینه که درزمان 9سالگی هست
    اون موقع پدرم برایه اولین باربرام یه دونه جعبه کپسولی خرید منم کلی خوش حال بودم
    رفته بودم مدرسه همه از خریدات چهارشنبه سوریشون صحبت میکردن که کل اینداختیم که کپسولیه کدوم یکی صداش بیشتره شب چهارشنبه سوری شد من و 10 نفر از هم کلاسی ها کله مون شروع شد این 10نفر توکوچه تست کردن کپسولی هاشونو صداشون زیاد بود ولی جالب نبود ...بعدنوبت من شد کپسولی رو روشن کردم اینداختم زمین با بچه ها یه ذره دورشدیم ببینیم چقدرصداداره هرچی وایسادیم کپسولی نترکید !! اخرسر یکی باترس رفت جلو یه لگد با پاش بهش زد بعد اومد بازنترکید همه بهم خندیدن... که ناگهان چنان این کپسولی یک دفعه ترکید شیشه 5تا از خونه هایه کوچه رو اورد پایین .....5نفر از دوستام کف کرده بودن ...3تاشون داشتن زمینو میجوییدن ...2تاشون هم که بریدن.....حیف الان دیگه برا چهارشنبه سوری معنایی نداره
    تا 6سال پیش چهارشنبه سوری خیلی کیف میداد ولی الان یه جوریش کردن که مثل گذشته اصلا حال نمیده
    .................................................. ......................
    اگه دولت مکان هایه جذاب و مخصوصی رو برا چهارشنبه سوری وسوزی درست میکرد خیلی خوب میشد دیگه نیازی به اذیت واذار مردم واسیب دیدگی نبود و ترقه جات هم ممنوع نبود کل دنیا برا مردشون موقع جشن یا عید یا مراسماشون مکانی رو طراحی میکنن ولی ما که چهارشنبه سوری داریم باید مثل بدبختا بریم الکی تو هر خیابونی مردم رو اذیت کنیم وآسیب بزنیم ..آسیب ببینیم
    تا یه چیزی بترکونیماخه چه حالی میده؟؟

  8. 6 کاربر از امید رض بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #7
    کاربر فعال انجمن ادبیات hamid_diablo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    آنجا که عقاب پر بریزد
    پست ها
    5,780

    پيش فرض

    سلام دوستان

    منم یه خاطره دردناک دارم 3 سال پیش چهار شنبه سوری بود که مثل سالهای قبل کل بچه ها سر کوچه جمع بودیم
    ساعت 5 بعد اط ظهر بود که واحد هایی از نیروی انتظامی اومدن سر خیابون جمع شدن .حدودا 100 نفر میشدن!!! ساعت 6 هم رژه رفتن تو خیابون ما !!!

    از ساعت 7 هم ترکوندن خیابونها بوسیله بچه ها شروع شد .منم دقیقا سر کوچه کنار مغازه ساعت فروشی وایساده بودم که یه چیز عجیب و غریب جلوی من به زمین خورد و دود سفیدی ازش بیرون زد و وارد حلقم شد...تازه فهمیدم که گاز اشک اور بود ...نمیدونم چطوری خودم به خونه رسوندم .همه متاری شده بودن.وقتی اومدم تو حیاطمون چون فقط در خونه ی ما باز بود 10 نفر دیگه ریخته بودن تو حیاط ما و داشتن صورتشون رو با آب میشستن...
    بعد از اون چهارشنیه سوری دیگه بیرون نرفتم و نخواخم رفت

  10. 7 کاربر از hamid_diablo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #8
    حـــــرفـه ای امير موسر's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    7,416

    پيش فرض

    والا ما که بچه بودیم خانواده نمیزاشت بریم بیرون برای چهارشنبه سوری ، تا رسیدیم به اول دبیرستان که اونموقع هرچی پول گرفته بودیم از چند ماه قبلش جمع کردیم با پسر عموم رفتیم 4تا باکس دینامیت خریدیم و مواد همشونو دوتایکی کردیم بیشتر صدا بده ! دوتا اولیو که زدیم ماشین پلیس اومد بقیشو ازمون گرفت !!

    دیگه هم هیچوقت چهارشنبه سوری نداشتم تقریبا ، مگر این چندساله که دوردور تو خیابوناس با رفقا !
    Last edited by امير موسر; 14-03-2015 at 13:53.

  12. 5 کاربر از امير موسر بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #9
    ناظر انجمن توسعه و ساخت بازی Reza Azimy_RW's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    بی سرزمین تر از باد
    پست ها
    3,274

    پيش فرض

    من بچه که بودم ترقه دستساز خفن میساختم تعداد زیاد بعضی وقتا به ملت هم میفروختم عامل شادی مردم میشدم ما بهش میگفتیم ترقه پیازی از همین گرد سیاها
    (ویرایش:الانم که دیگه کلک و پرمون ریخته فضا رو خالی کردیم واسه جوونا البته میگن کار درستی نیس :دئ)
    Last edited by Reza Azimy_RW; 14-03-2015 at 14:20.

  14. 4 کاربر از Reza Azimy_RW بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #10
    داره خودمونی میشه BestDev's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2013
    پست ها
    116

    پيش فرض

    قديما ترقه بازي و آتيش بازي مثل الان پيشرفته نبود. (الان كه كپسول پيك نيك ميندازن تو آتيش!) نهايت كاري كه ميكرديم چندتا جعبه مقوا آتيش ميزديم از روش ميپريديم يا چندتا ترقه خفيف ميزديم ديگه خلاف بزرگمون انداختن سيگاري بود.

    يادمه وقتي سوم راهنمايي بودم يه معلم فارسي داشتيم مرتيكه عقده اي تا ميومد سر كلاس شروع ميكرد اسم خوندن ما رو پاي تخته رديف ميكرد نوبتي شروع ميكرد سوال پرسيدن هر كي بلد بود ميرفت سر جاش مينشست بقيه كه بلد نبودن ميموندن (90% بلد نبوديم) آخر يه شيلند قرمز رنگ ترسناك داشت برميداشت نوبتي نفري 5 تا ميزد كف دستمون. هر كي جا خالي ميداد يكي محكم ميزد به پاش دوتا ديگه هم رو دستش اضافه ميزد. ديگه ازش به تنگ اومده بوديم هر هفته منتظر بوديم اين عوضي بياد مارو تا رو مار كنه. تا اينكه فكر كرديم اگه به يه شكلي كلاسو تعطيل كنيم از شرش خلاص ميشيم. قبلا چندبار شير نفت بخاري رو زيادي باز كرده بويم كه نفت سرريزميكرد و بوي نفت كلاسو پر ميكرد بعضي دبيرا حالشون از بوي نفت بد ميشد كلاسو تعطيل ميكردن ولي اين پوست كلفت بود تا آخر كلاس از بوي نفت سردرد ميشديم شيلنگم ميخرديم.
    نرديكاي عيد بچه ها ترقه بازي ميكردن يا زنگ تفريح آب مقطر مينداختن تو بخاري ميتركيد حال ميكرديم. يه بار يه آب مقطر خيلي بزرگ آوردم سر كلاس زنگ تفريح انداختمش توي بخاري كه بتركه. كلاس بعديمون با همون دبير عقده اي بود. هر چي منتظر مونديم كه بتركه خبري نشد هيچكي هم جرات نميكرد بره نزديك بخاري ببينه چه اتفاقي افتاده . هيچي ديگه زنگ خورد و دبير فارسي هم اومد سر كلاس همه از ترس نفسمون بند اومده بود. اومد نشست پشت ميز دفتر نمره رو باز كرد كه حضور غياب كنه اسم اولو كه خوند يهو بخاري مثل بمب تركيد و آتيش گرفت دبيرمون كه نزديك بخاري بود با ميزش رفت رو هوا وقتي اومد پايين دويد از كلاس بره بيرون بچه ها جيغ و داد از در و پنجره از لاي نرده ها از كلاس ميريختن بيرون. خلاصه بخاري آتيش گرفت و گچ ديواراي اطرافش ريخت. پيشخدمت مدرسه اومد به هر بدبختي بود خاموشش كرد. بيرون رديفمون كردن نفر اول كه شيلنگ خورد منو لو داد البته دو نفر بوديم هر دو لو رفتيم با پس گردني فرستادنمون دفتر گفتن اخراجين از همين الان. شروع كرديم به گريه زاري يادمه من به مدير ميگفتم اگه اخراجم كنين فرار ميكنم ميرم تركيه جواب خونوادمو خودتون بايد بدين بعد از 1و2 ساعت گريه كردن گفت فقط به يه شرط اخراجتون نميكنم بايد اون تيكه ديوار كه سياه شده و گچش ريخته مثل روز اولش درست كنين. من كه مونده بودم چي بگم يهو دوستم گفت باشه قبوله فردا درستش ميكنيم. خلاصه روز بعد دوستم گچ و ماله باباشو آورد شروع كرديم به گچكاري ! تصور كنين دبيرا در حال درس دادن بودن ما همزمان مشغول گچكاري! اصلا هيچكس حواسش به درس نبود همه گچكاري مارو نگاه ميكردن ميخنديدن. خلاصه اون روز طريقه ساختن گچ مرده و زنده رو ياد گرفتم

    اون زمان بيشتر ترقه ها دست ساز بود يه سري ترقه خيلي قوي با دارت و سيم دوچرخه و گوگرد كبريت درست ميكرديم كسي يادش مياد؟

  16. 7 کاربر از BestDev بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


صفحه 1 از 3 123 آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •