هر آن كو خاطر مجموع و يار نازنين دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشين دارد
هر آن كو خاطر مجموع و يار نازنين دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشين دارد
دستان سرد
يکی پس از ديگری
نوار تاريکی را بلند می کنند
چشم می گشايم
زنده ام
هنوز
در ميانه ی زخمی تازه
خیلی این شعر را دوست دارم
هر كه در اين بزم مقرب تر است
جام بلا بيشترش مي دهند
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است.
تو گر خواهي كه جاويدان جهان يكسر بيارايي
صبا را گو كه بردارد زماني برقع از رويش
شرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس
مي شوي ديوانه ، از دامان آن صحرا مپرس
نقش حيران را جز از حالت نقاش نيست
معني پوشيده را از صورت ديبا مپرس
سرم خوش است و به بانگ بلند مي گويم
كه من نسيم حيات از پياله مي جويم
Last edited by Payan; 19-06-2007 at 12:17.
من از كدام طرف مي¬رسم به يك هدهد؟
و گوش كن، كه همين حرف در تمام سفر
هميشه پنجره خواب را بهم مي¬زند.
چه¬چيز در همه راه زير گوش تو مي¬خواند؟
درست فكر كن
كجاست هسته¬ي پنهان اين ترنم مرموز؟
زان يار دلنوازم شكري است با شكايت
گر نكته دان عشقي بشنو تو اين حكايت
تقدیر که یک چند مرا از تو جدا داشت / از جان گله دارم که مرا زنده چرا داشت؟
اندوه جدایی ز کسی پرس که یک چند/ دور فلک از صحبت یارانش جدا داشت
داغ دگر این است که از گریه بشستم / آن داغ که دامانت ز خون دل ما داشت
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)