یکی را گل در آغوش
چه دلها مست و مدهوش
چه دلها سست و بیهوش
سبوی عشق بر دوش
یکی را گل در آغوش
چه دلها مست و مدهوش
چه دلها سست و بیهوش
سبوی عشق بر دوش
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس ِانزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی ...
يارب سببي ساز كه يارم به سلامت
باز آيد و برهاندم از بند ملامت
خاك ره آن يار سفر كرده بياريد
تا چشم جهان بين كنمش جاي اقامت
Last edited by aftabkhanom; 19-06-2007 at 11:10.
ترسم كه چشم مست تو امشب دل ما بشكند
هر چشمي بد مستي كند يكباره مينا بشكند
امشب چه بشكن بشكني ساقي براه انداخته است
گاهي دل خود بشكند گاهي دل ما بشكند
دراز کشیدم بر خاک سیاه
تا بادهای سرد بگذرند
خوابم برد
بیدار که شدم
مرده بودم .
من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها / کجا خسبد کسی کش میخلد در سینه عقربها؟
گهی غم میخورم گه خون و میسوزم به صد زاری/ چو پرهیزی ندارم جان نخواهم برد ازین تبها
چه بودی گر دران کافر جوی بودی مسلمانی / چنین کز یاربم میخیزد از هر خانه یا ربها
اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد
نهيب حادثه بنياد ما زجا ببرد
Last edited by aftabkhanom; 19-06-2007 at 11:16.
دعای دوستی از خون نویسند اهل درد و من / به خون دیده دشنامی که بشنیدم از آن لبها
ز خون دل وضو سازم چو آرم سجده سوی او / بود عشاق را آری بسی زینگونه مذهبها
بناله آن نوای باربد برمیکشد خسرو / که جانها پایکوبان میجهد بیرون ز قالبها
سوختهی رخت اگر سوی چمن گذر کند / در دل خود گمان کند شعله گرم لاله را
تو ز پیاله میخوری من همه خون که دم به دم / حق لبم همی دهی از لب خود پیاله را
اگر به كوي تو باشد مرا مجال وصول
رسد به دولت وصل تو كار من به اصول
لحظه ها را با تو بودن ...
در نگاه تو شگفتن ...
حس عشقو در تو ديدن ...
مثل رويای تو خواب ِ.
با تو رفتن با تو موندن ...
مثل قصه تو رو خوندن ...
تا هميشه تو را خواستن ...
مثل تشنگی آبه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)