آن افسونکار به تو می آموزد
که عدالت از عشق والاتر است
دریغا که اگر عشق به کار می بود
هرگز ستمی در حضور نمی آمد
تا به عدالتی نابکارانه
از آن دست نیازی پدید افتد
آن افسونکار به تو می آموزد
که عدالت از عشق والاتر است
دریغا که اگر عشق به کار می بود
هرگز ستمی در حضور نمی آمد
تا به عدالتی نابکارانه
از آن دست نیازی پدید افتد
حتا از آدمک برفی
شال و کلاهی بر جا می ماند
و هویج کبودی بر چمن زرد
اما به یادگار از تو
نمانده در این خانه هیچ
جز سرمای قلب یخزده ات.
سلام دوست گرامی...
عجب قلم را خوش می رقصانید...
برقرار باشید
__________________________________________
روزها نام تو از بَر مي کنم
بي تو هر شب ديده را تر مي کنم
تا که هر فصلت نصيب من شود
روزگار غصه را سر مي کنم
شام هاي تيره را با چشم تو
روشن هم چون ماه و اختر مي کنم
با من از رفتن مگو اي مهربان
رفتنت را روز محشر مي کنم
اي بهانه هاي من در بي کسي
با تو تنهايي رو پر پر مي کنم
مي خواستم حرف بزنم:
« دلم گرﻓ.........»
بوق اشغال مي زدي!
يادش به خير پنجره ام
اين آخري ها بوي سيمان مي داد
من كور شدم يا او؟
به اتفاق تازه اي فكر مي كنم
به پرده هايي كه چهار سال بعد مُد مي شوند!
حس خيسي توي چشمم مي چرخد
پشت " يكي بود ، يكي نبود
غير از خدا هيچ كس نبود"
جا مانده ام
حالا كه كلاغهاش خلاصه شده
در يك حلقه ي زرد!
بايد فاتحه اي بخوانم:
«اَلحَمدُ ﷲ ربﱢ دلتنگي
......................................»
به حرمت چشمان سياه پوش من
يك دقيقه برف، ببار!
کار زیبایی بود
من از اون قسمتش که میگه - « دلم گرﻓ.........» - لذت بردم جالب بود شاعر دلش گرفته و نتونسته ادامه بده (یه شعری هست که میگه - وقتی به چشمان تو چشم می دوزم می م..... - می خواسته بگه - می میرم - ولی مرده و نتونسته ادامه بده)
این کار منو عجیب به یاد اشعار خدا بیامرز حسین پناهی انداخت
سروده ی خودتونه ؟
تلخ بود و زیبا...حتا از آدمک برفی
شال و کلاهی بر جا می ماند
و هویج کبودی بر چمن زرد
اما به یادگار از تو
نمانده در این خانه هیچ
جز سرمای قلب یخزده ات.
و بازی قشنگی با رنگها و تضادها داشت
نجوا (1383 ... تهران )
.............
آنکه بي صدا بشکسته عهد ........... گوشه اي آرام بنشسته چند
نازک آراي تن خورشيد را ........... تاج قيصر بيرق جمشيد را
پيچک بشکسته بر ديوار دوست ......... اين پريشان چهره از احوال اوست
زنده اما بي امان در کار مرگ ......... مرده اما مي زند بر خاک چنگ
بي صدا و بي نفس از يک بهار ......... شب زده در فسون هر غبار
ميزند بر گردنش هر روز دار ......... مي کند جان اينچنين در مرگ زار
مانده از رونق و از شور و قرار ........ به نجواي درون گفت اينک اين هوار
......................
......................
......................
......................
شرح حالش از ترانه رسته است........ بي نشان و آرزو در خفا بنشسته است
پريشان گفته ام نا باور از او ........ مانده ام اما سخت تنها تر از او
Last edited by omid.k; 14-05-2008 at 12:14.
از ياد برده بوديم، اما
آن نقطه
سرانجام روزي ميآمد
همان نقطه كه ميخواستيم پايانمان نباشد
همانكه پيوسته از مفهوم قاطعش ميگريختيم
اما سرانجام روزي ميآمد و ما را از آمدنش گريزي نبود
اشتباه از ما بود كه وحدتش را بهزور ستانديم و با كثرتش خود را به رؤيا سپرديم
نقطههاي پياپي يعني كه اميدي هست
گريزگاهي
معبري
مفري
ناگفتههايي...
و همين اميد بود كه گمراهمان كرد
كه سپردمان بهدست وهم ابر و رؤياي باران و سبكي برف
كه اگر تنها بود
سالهايمان اينچنين مبهم و اميدوار و منتظر نميگذشت
نقطهها سپردنمان به دست نگاهها
اما تعابيرمان متفاوت بود انگار
و نقطهها رهايمان كردند در راهي كه بيسرانجام بود
در جادهاي مهآلود، با رگههاي نور، با سبز ملايم چشمنواز
با نسيمي كه بوي تو را داشت و موسيقي دلهاي بيتابمان را
و گمراهمان كرد تا بيسرانجامي
كاش نقطه را باور كردهبوديم... .»
سحرم طي شد و روز دگر آمد
خبر از من بي خبر جايز نيست؟!
مه من
ماه برآمد
شب تنهايي من باز سحر شد
مرا خواهد برد
قطره قطره ي اشكم
دريا خواهد شد
مردی به گل فروشی می رود
و گل می خرد
دختر گل فروش گل را می پیچد
مرد دست در جیب می کند
تا پول در آورد
و به گل فروش دهد
اما در همان وقت
ناگهان
دست بر قلبش می گذارد
و به زمین می افتد
همین که می افتد
سکه ای به زمین می غلتد
و بعد گل به زمین می افتد
همزمان با مرد
همرمان با پول
دختر گل فروش بر جا می ماند
با سکه ای که بر زمین می غلتد
با گلی که تباه می شود
با مردی که جان می دهد
قطعاً این ماجرا خیلی غم انگیز است
و دختر گل فروش
باید کاری کند
ولی نمی داند چه کند
نمی داند
از کجا شروع کند
کاری های زیادی می شود کرد
با مردی که جان می دهد
با گلی که تباه می شود
با سکه ای که بر زمین می غلتد
و بازنمی ایستد از غلتیدن.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)