تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 99 از 638 اولاول ... 49899596979899100101102103109149199599 ... آخرآخر
نمايش نتايج 981 به 990 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #981
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    آن افسونکار به تو می آموزد
    که عدالت از عشق والاتر است
    دریغا که اگر عشق به کار می بود
    هرگز ستمی در حضور نمی آمد
    تا به عدالتی نابکارانه
    از آن دست نیازی پدید افتد

  2. #982
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    حتا از آدمک برفی
    شال و کلاهی بر جا می ماند
    و هویج کبودی بر چمن زرد

    اما به یادگار از تو
    نمانده در این خانه هیچ
    جز سرمای قلب یخزده ات.

  3. 2 کاربر از mehrdad21 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  4. #983
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    حتا از آدمک برفی

    شال و کلاهی بر جا می ماند
    و هویج کبودی بر چمن زرد

    اما به یادگار از تو
    نمانده در این خانه هیچ

    جز سرمای قلب یخزده ات.
    سلام دوست گرامی...

    عجب قلم را خوش می رقصانید...

    برقرار باشید
    __________________________________________

    روزها نام تو از بَر مي کنم
    بي تو هر شب ديده را تر مي کنم
    تا که هر فصلت نصيب من شود
    روزگار غصه را سر مي کنم
    شام هاي تيره را با چشم تو
    روشن هم چون ماه و اختر مي کنم
    با من از رفتن مگو اي مهربان
    رفتنت را روز محشر مي کنم
    اي بهانه هاي من در بي کسي
    با تو تنهايي رو پر پر مي کنم

  5. #984
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    مي خواستم حرف بزنم:
    « دلم گرﻓ.........»

    بوق اشغال مي زدي!

    يادش به خير پنجره ام
    اين آخري ها بوي سيمان مي داد

    من كور شدم يا او؟

    به اتفاق تازه اي فكر مي كنم
    به پرده هايي كه چهار سال بعد مُد مي شوند!

    حس خيسي توي چشمم مي چرخد

    پشت " يكي بود ، يكي نبود
    غير از خدا هيچ كس نبود"
    جا مانده ام

    حالا كه كلاغهاش خلاصه شده
    در يك حلقه ي زرد!

    بايد فاتحه اي بخوانم:

    «اَلحَمدُ ﷲ ربﱢ دلتنگي
    ......................................»

    به حرمت چشمان سياه پوش من
    يك دقيقه برف، ببار!

  6. #985
    آخر فروم باز omid.k's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    Basin city
    پست ها
    2,500

    پيش فرض

    مي خواستم حرف بزنم:
    « دلم گرﻓ.........»

    بوق اشغال مي زدي!

    يادش به خير پنجره ام
    اين آخري ها بوي سيمان مي داد

    من كور شدم يا او؟

    به اتفاق تازه اي فكر مي كنم
    به پرده هايي كه چهار سال بعد مُد مي شوند!

    حس خيسي توي چشمم مي چرخد

    پشت " يكي بود ، يكي نبود
    غير از خدا هيچ كس نبود"
    جا مانده ام

    حالا كه كلاغهاش خلاصه شده
    در يك حلقه ي زرد!

    بايد فاتحه اي بخوانم:

    «اَلحَمدُ ﷲ ربﱢ دلتنگي
    ......................................»

    به حرمت چشمان سياه پوش من
    يك دقيقه برف، ببار!
    کار زیبایی بود

    من از اون قسمتش که میگه - « دلم گرﻓ.........» - لذت بردم جالب بود شاعر دلش گرفته و نتونسته ادامه بده (یه شعری هست که میگه - وقتی به چشمان تو چشم می دوزم می م..... - می خواسته بگه - می میرم - ولی مرده و نتونسته ادامه بده)

    این کار منو عجیب به یاد اشعار خدا بیامرز حسین پناهی انداخت

    سروده ی خودتونه ؟


    حتا از آدمک برفی

    شال و کلاهی بر جا می ماند
    و هویج کبودی بر چمن زرد

    اما به یادگار از تو
    نمانده در این خانه هیچ

    جز سرمای قلب یخزده ات.
    تلخ بود و زیبا...

    و بازی قشنگی با رنگها و تضادها داشت

  7. این کاربر از omid.k بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #986
    آخر فروم باز omid.k's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    Basin city
    پست ها
    2,500

    پيش فرض

    نجوا (1383 ... تهران )

    .............

    آنکه بي صدا بشکسته عهد ........... گوشه اي آرام بنشسته چند
    نازک آراي تن خورشيد را ........... تاج قيصر بيرق جمشيد را
    پيچک بشکسته بر ديوار دوست ......... اين پريشان چهره از احوال اوست
    زنده اما بي امان در کار مرگ ......... مرده اما مي زند بر خاک چنگ
    بي صدا و بي نفس از يک بهار ......... شب زده در فسون هر غبار
    ميزند بر گردنش هر روز دار ......... مي کند جان اينچنين در مرگ زار
    مانده از رونق و از شور و قرار ........ به نجواي درون گفت اينک اين هوار

    ......................
    ......................
    ......................
    ......................

    شرح حالش از ترانه رسته است........ بي نشان و آرزو در خفا بنشسته است

    پريشان گفته ام نا باور از او ........ مانده ام اما سخت تنها تر از او
    Last edited by omid.k; 14-05-2008 at 12:14.

  9. این کاربر از omid.k بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #987
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    از ياد برده‌ بوديم، اما

    آن نقطه

    سرانجام روزي مي‌آمد

    همان نقطه كه مي‌خواستيم پايانمان نباشد

    همان‌كه پيوسته از مفهوم قاطعش مي‌گريختيم

    اما سرانجام روزي مي‌آمد و ما را از آمدنش گريزي نبود

    اشتباه از ما بود كه وحدتش را به‌زور ستانديم و با كثرتش خود را به رؤيا سپرديم

    نقطه‌هاي پياپي يعني كه اميدي هست

    گريزگاهي

    معبري

    مفري

    ناگفته‌هايي...

    و همين اميد بود كه گمراهمان كرد

    كه سپردمان به‌دست وهم ابر و رؤياي باران و سبكي برف

    كه اگر تنها بود

    سالهايمان اين‌چنين مبهم و اميدوار و منتظر نمي‌گذشت

    نقطه‌ها سپردنمان به دست نگاه‌ها

    اما تعابيرمان متفاوت بود انگار

    و نقطه‌ها رهايمان كردند در راهي كه بي‌سرانجام بود

    در جاده‌اي مه‌آلود، با رگه‌هاي نور، با سبز ملايم چشم‌نواز

    با نسيمي كه بوي تو را داشت و موسيقي دل‌هاي بي‌تابمان را

    و گمراهمان كرد تا بي‌سرانجامي

    كاش نقطه را باور كرده‌بوديم... .»

  11. این کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #988
    داره خودمونی میشه shady_er's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    185

    پيش فرض

    سحرم طي شد و روز دگر آمد
    خبر از من بي خبر جايز نيست؟!
    مه من
    ماه برآمد
    شب تنهايي من باز سحر شد

  13. #989
    داره خودمونی میشه shady_er's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    185

    پيش فرض

    مرا خواهد برد

    قطره قطره ي اشكم

    دريا خواهد شد

  14. #990
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    مردی به گل فروشی می رود
    و گل می خرد
    دختر گل فروش گل را می پیچد
    مرد دست در جیب می کند
    تا پول در آورد
    و به گل فروش دهد
    اما در همان وقت
    ناگهان
    دست بر قلبش می گذارد
    و به زمین می افتد

    همین که می افتد
    سکه ای به زمین می غلتد
    و بعد گل به زمین می افتد
    همزمان با مرد
    همرمان با پول

    دختر گل فروش بر جا می ماند
    با سکه ای که بر زمین می غلتد
    با گلی که تباه می شود
    با مردی که جان می دهد
    قطعاً این ماجرا خیلی غم انگیز است
    و دختر گل فروش
    باید کاری کند
    ولی نمی داند چه کند
    نمی داند
    از کجا شروع کند

    کاری های زیادی می شود کرد
    با مردی که جان می دهد
    با گلی که تباه می شود
    با سکه ای که بر زمین می غلتد
    و بازنمی ایستد از غلتیدن.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •