اگر قصد سفر داری نمی گویم نرو اما ...
جهان را بی نگاه تو نمی خواهم نمی خواهم
تو می دانی که چشمانت تمام هستی من بود
گرفتی هستیم را پس نگو از رنجت آگاهم
تویی آماده رفتن و من تنهاتر از هر شب
برو ای مهربان اما ... " تو را من چشم در راهم "
اگر قصد سفر داری نمی گویم نرو اما ...
جهان را بی نگاه تو نمی خواهم نمی خواهم
تو می دانی که چشمانت تمام هستی من بود
گرفتی هستیم را پس نگو از رنجت آگاهم
تویی آماده رفتن و من تنهاتر از هر شب
برو ای مهربان اما ... " تو را من چشم در راهم "
من برگ را سرودی کردم
سر سبز تر ز بیشه
من موج را سرودی کردم
پرنبض تر ز انسان
من عشق را سرودی کردم
پر طبل تر زمرگ
سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی کردم
پرتپش تر از دل دریا
من موج را سرودی کردم
پر طبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم
مكن در اين چمنم سرزنش به خودرويي
چنان كه پرورشم مي دهند مي رويم
می دانی ؟
انگار چرخ فلک سوارم
انگار قایقی مرا می برد
[در سایههای عشقت ای خوش همای عرشی
هر لحظه باز جانها تا عرش برپریده
ای شاد مرغزاری کان جاست ورد و نسرین
از آب عشق رسته وین آهوان چریده
دیده ندیده خود را و اکنون ز آینه تو
هر دیده خویشتن را در آینه بدیده
همي گويم و گفته ام بارها
بود كيش من مهر دلدارها
پرستش به مستي است در كيش مهر
برون اند زين جرگه هشيارها
از دور می فریفت دل تشنه مرا
چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب
دیدم سراب بود
درد بي عشقي ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جاني داشتم
مسافر از اتوبوس پياده شد:
"چه آسمان تميزي!"
و امتداد خيابان غربت او را برد.
دير زماني بود در اين دنياي بي صاحب تنها مانده بودم ، گاهي فكر ميكردم خب كه چه ، به درك
ديروز دوستم را پيدا كردم
لاي انگور قرمز
دوست من يك كفشدوزك بود
==
صبح همگيتون بخير
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)