تا تو مراد من دهي ، کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي ، من به خدا رسيده ام
تا تو مراد من دهي ، کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي ، من به خدا رسيده ام
من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون کند
عاقبت ، خواننده را مجنون کند
دلم را مشکن و در پا مينداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
نه مرا طاقت غربت نه ترا خاطر قربت
دل نهادم به صبوري که جز اين چاره ندارم
من از دست غمت مشکل برم جان
ولي دل را تو اسان بردي از من
نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد
- متبرک باد نام تو -
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...
از من گريز تا تو هم در بلا نيفتي
بگزين ره سلامت ترك ره بلا كن
نا خدای من!
مسجد من کجاست؟
در کدامین دریا
کدامین جزیره؟-
آن جا که من از خویش برفتم تا در پای تو سجده کنم
و مذهبی عتیق را
- چونان مومیائی شده ئی از فراسوهای قرون -
به ورود گونه ئی
جان بخشم.
مپرور تن ار مرد رای و هشی................که او را چو می پروری می کشی
خردمند مردم هنرپرورند..................که تن پروران از هنر لاغرند
کسی سیرت آدمی گوش کرد...................که اول سگ نفس خاموش کرد
خور و خواب تنها طریق ددست.................برین بودن آیین نابخرد است
خنک نیکبختی که در گوشه ای.................بدست آرد از معرفت توشه ای
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)