روشن از پرتو رويت نظري نيست که نيست
منت خاک درت بر بصري نيست که نيست
ناظر روي تو صاحب نظرانند آری
سر گيسوي تو در هيچ سري نيست که نيست
حافظ
روشن از پرتو رويت نظري نيست که نيست
منت خاک درت بر بصري نيست که نيست
ناظر روي تو صاحب نظرانند آری
سر گيسوي تو در هيچ سري نيست که نيست
حافظ
تیر دلدوز تو نازم که بدان سخت دلی
مانده درسینه تنگ از پی دلداری دل
زخم هر تیر که در سینه دهان بگشاید
زیر لب خنده نماید به گرفتاری دل
صراف تبریزی
لعل او بازار جان خواهد شکست
خندهي او مهر کان خواهد شکست
عابدان را پرده اين خواهد دريد
زاهدان را توبه آن خواهد شکست
خاقانی
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
حافظ
اي دل از اين خيال سازي چند
به خيالي خيال بازي چند
از سر اين خيال درگذرم
دور به ز اين خيال ها نظرم
نظامی گنجوی
مین تیر طعنه دگدی منه زنده ام هنوز
بیر تیریله اوتانمادی جان وئردی اشکبوس
صراف نقد شعر داخی خرجه گئتمیری
مین بیتدین مقدم اولوب ایندی بیر فلوس
صراف تبریزی
سوز دل عشاق ز پروانه بپرسيد
کز شمع فروزنده مهياي گداز است
تشويش جزا با همه تقصير نداريم
چون خواجهي بخشندهي ما بندهنواز است
فروغی بسطامی
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
حافظ
اي خوشا نفسي که شد در جستجو
بس تفحص کرد حق را کو به کو
در همه حالات، حق منظور داشت
حق ورا دانست، ناحق را گذاشت
شیخ بهایی
تیر باران فکن، از قوس قزح
از صفا باده ده، از لاله قدح
پردهی عصمت گل پیرهنان
حلهی رحمت خونین کفنان
جامی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)