در میان آتشم آورده ای
این چه کار است ، اینکه با من کرده ای ؟
چند داری جان من در بند ، چند ؟
بگسل آخر از من بیچاره بند
در میان آتشم آورده ای
این چه کار است ، اینکه با من کرده ای ؟
چند داری جان من در بند ، چند ؟
بگسل آخر از من بیچاره بند
شنیدم ز پارسایان یکی.............بطیبت بخندید بر کودکی
دگر پارسایان خلوت نشین.............بعیبش فتادند در پوستین
بآخر نماند این حکایت نهفت.............بصاحبنظر گفتند و گفت
در پرده با یار شوریده حال.............نه طیبت حرامست و غیبت حلال
لایروبی جوی کوچه ما شده کاربی وقفه ما
سوپوری باید این کارها بکند اما نبود از بدبختی ما
Last edited by ahmet kaya; 18-06-2007 at 07:49.
آمد با باد کنارم
خواستم بگیرمش
نشد
گفت
من قاصدکم
تنها و بی کس
ترانه ای که برایم نوشت
ترانه قلبم شد
داني كه چيست دولت ديدار يار ديدن؟
در كوي او گدايي بر خسرويي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
نگاه کن چه فرو تنانه بر خاک می گسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق
خداست
و پیش عصیانش
بالای جهنم
پست است.
آن کو به یکی « آری » می میرد
نه به زخم صد خنجر،
مگر آنکه از تب وهن
دق کند.
قلعه یی عظیم
که طلسم دروازه اش
کلام کوچک دوستی است.
Last edited by sise; 18-06-2007 at 09:29.
تا دور گشتي اي گل خندان ز پيش من
ابر آمد و گريست به حال پريش من
اي گل بهار آمد و بلبل ترانه ساخت
ديگر بيا كه جاي تو خالي ست پيش من
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم
ما خود نمیرویم دوان در قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
من عاشق و ديوانه ام؛ مردم بدانيد!
درکم کنيد لطفا اگر همداستانيد...
...حالا که اين مردم نمی فهمند آقاـ
ـ اينجا به بعدِ شعر را تنها بخوانيد:
دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو مي لرزد!
نمي دانم چرا
وقتي به عكس ِ سياه و سفيد اين قاب ِ طاقچه نشين
نگاه مي كنم،
پرده ي لرزاني از باران و نمك
چهره ي تو را هاشور مي زند!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)