منتظر ماند که باز
برسی از ره دور
شب تنهایی او
پر شود از تو و نور
عاقبت ستاره شد
دل ماتمزده ام
رفت تا خلوت ابر
در شب غم زده ام
عاقبت بهانه شد
عشق و شیدایی من
حرف آغاز تو شد
شعر تنهایی من
عاقبت شراره شد
شعله های قلمم
آتش سرخ دعا
به نگاه هر شبم
عاقبت ترانه شد
دردهای دل من
موج دریای خداست
به تن ساحل من
عاقبت خاطره شد
شانزده سال گذشت
به تماشای سکوت...
و شکست...
متولد شده ام !
من تا 5 بار هم موافقم