وقت آمد که بشنوید اسرار
می گشاید خدا شما را گوش
وقت آمد که سبز پوشان نیز
در رسند از رواق ارزق پوش
مولانا
وقت آمد که بشنوید اسرار
می گشاید خدا شما را گوش
وقت آمد که سبز پوشان نیز
در رسند از رواق ارزق پوش
مولانا
رواقِ مَنظَرِ چَشمِ من، آشیانهی توست *** کرم نما و فرودآ، که خانه، خانهی توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل *** لطیفههای عجب زیر دام و دانهی توست
دلت به وصل گل، ای بلبل صبا، خوش باد *** که در چمن، همه گُلبانگ عاشقانهی توست
علاج ضعف دل ما به لب حَوالت کن که *** این مُفرّح یاقوت در خزانهی توست
به تن مُقصـــرم از دولـــتِ مُلازِمــتت *** ولی خلاصهی جان خاک آستانهی توست
من آن نیام که دهم نقد دل به هر شوخی *** درِ خزانه به مُهر تو و نشانهی توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرینکار *** که تُوسنی چو فَلَک، رام تازیانهی توست
چه جای من؟ که بِلَغزَد سِپِهر شُعبدهباز *** از این حِیَل که در اَنبانهی بهانهی توست
سرود مــجلــست اکنون فــلک به رقص آرد *** که شعر حافظ شیرینسخن ترانهی توست
Last edited by mahpesar; 26-11-2013 at 12:10.
کاش دستانم انقدر بزرگ بود که میتوانستم چرخ دنیا را به کامت بچرخانم. ولی
کسی را میشناسم که بر همه چیز تواناست. تورا به او می سپارم...
خدایا هرچه بیشتر دانستم نادان تر شدم برنادانیم بیفزای...
ما را به اين زمين خسته مي آوري
رهايمان مي کني تا خود را به گناه بيالاييم
آن گاه مي گذاري پشيماني بکشيم
يک آن لغزش و يک عمر اندوه
يوهان ولفگانگ فُن گوته
در آن نفس که بميـــرم در آرزوی تــــو باشــم
بدان اميد دهم جـــان که خاک کوی تو باشـم
به وقت صبح قيامـــت که ســـر ز خـــاک برآرم
به گفتگوی تو خيزم، به جســتجوی تو باشــم
به مجمعـــی که درآينــد شـــاهدان دو عـــالم
نظر به سوی تــو دارم، غــلام روی تو باشـــم
به خوابگاه عـــــدم گر هــزار ســـال بخســبم
ز خواب عاقبت آگه، به بــوی مـــوی تو باشــم
حــديث روضـــه نگويــم، گـــل بهـشت نبويــم
جمــال حـــور نجويــم، دوان به سـوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ســــاقی رضــوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشــم
هـــــزار باديـه ســهل ست با وجـــود تــو رفتن
وگــر خــلاف کنــم ســعديا به سـوی تو باشم
در شهر بودم دیدم هرکس به دنبال چیزی می دود :.
یکی به دنبال پول
یکی به دنبال چهره دلکش
یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد
یکی به دنبال نان
یکی هم به به دنبال اتوبوسی !
اما دریغ ؛ هیچکس دنبال خدا نبود و خدا به دنبال همه …
.
مولوی میگه:
آنان که طلبکار خدایید،خدایید
حاجت به طلب نیست شمایید، شمایید
چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید؟
کس غیر شما نیست،کجایید،کجایید؟
در خانه نشینید و مگردید به هر در
زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید
ذاتید و صفایید گهی عرش و گهی فرش
در عین بقایید و مبرا ز فنایید
اسمید و حروفید و کلامید و کتابید
جبریل امینید و رسولان سمایید
خواهید ببینید رخ اندر رخ معشوق
زنگار زآیینه به صیقل بزدایید
تا بود که همچون شه رومی به حقیقت
خود را به خود از قوت آیینه نمایید
دانشجویی به استادش گفت: استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش میکنم و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمیکنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت: ایا مرا میبینی؟
دانشجو پاسخ داد نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمیبینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید ...
از آدمهای خشن نترس.از آنی نترس که مشت خود را گره میکندتابه صورت تو بکوبد.از آن بترس که روزی خود خشونت پیشه کنی.از آن بترس که روزی مُشت خود را گره کنیتا به صورت کسی بکوبی.انسانیت عزیز است و باشکوه.شکوه انسانی تو،با خشونت
از بین میرود.مایستر اکهارت
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)