هوای کوی تو از سر به در نمیرود آری
غریب را دل سرگشته در وطن باشد
آره. منتظرم تا موقع بلیطم بشه برگردم
هوای کوی تو از سر به در نمیرود آری
غریب را دل سرگشته در وطن باشد
آره. منتظرم تا موقع بلیطم بشه برگردم
دارم توئی در کنارم
بودم از فراغ تو در کوه ها
دیدى تو اصفهان را آن شهر خلد پیكر
آن سدره مقدس و آن عدن حور پرور
آن بارگاه ملت و آن تخت گاه دولت
آن روى هفت عالم و آن چشم هفت كشور
شهرى چه خلد اكبر هم میوه هایش باقى
هم فرشهاى مشكین هم تربتش معطر
از بیت دوم را بگیرید جواب که با الف شروع شده
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
جوابی پیدا نکردم. ولی یه کمی اغراق نکرده تو شعر؟
Last edited by sise; 17-06-2007 at 11:33.
یه روز تو سینه ی سردم ، هزاران شعله برپا بود
تنم فانوس شب سوز شبای سرد یلدا بود
یه شب بادی غریب اومد
تا صبح بارون به من بارید
منو خاموش می کرد بارون
می برد خکسترامو باد
چشام در انتظار اشک
لبام در حسرت فریاد
حالا خالی تر از خالی
اجاقی سرد و خاموشم
نفس هام سرد و یخ بسته
زمستونه تو آغوشم
تازه کم هم گفته
من با پرندگان خوش آواي باغ شعر
در دشت چشم هاي تو ، سرشار هستي ام .
من با اميد روشن اين باغ پر سرود
در خويش زنده ام .
دشت جوان چشم تو ، سبز و شكفته باد ...
آره. خیلی چیزاشو جا انداخته!
دریغ از اصفهان و از صفاى او
كه بوى مشك مى دهد هواى او
هواش غم زداید از دل حزین
خوشا، خوشا هواى غمزداى او
اره اینها جا مونده بود
وقتی عشق با چوب های زیر بغل
در راه شنی لخ زنان می رود ،
و خود را به درختها می رساند ،
برآنم ، گیلاس ها را
در گیلاس ها ، چون گیلاس ها ، باز
شناسم .
اما دیگر نمی خواهم با دستهای کوتاه ام
و نردبان هایی که قد نمی کشند
با پاریزها ، زندگی کنم با کمپوت
شیرین و شیرین تر ، تقریباٌ سیاه ؛
سرخ ، چنین است رویاهای توکا .
اینجا چه کسی چه کسی را می بوسد
وقتی عشق با چوبهای زیر بغل خود
را به درخت ها می رساند ...
آره بگو. یه نیم ساعت دیگه (که بلیطمه) روحیه بده تا بتونم دوام بیارم!!
دست خضر چون نیافت چشمه دوباره
كرد تیمم به خاك پاك صفاهان
کجایید الان؟
نبسته ام به کس دل نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
خب اصفهان دیگه
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)