دیگر برای دیدنت بی تاب و بی قرار
در انتظار ساعتی دلخوش نمی شوم
در وادی خیال خامت ای دروغ محض
بیخود سراپا مستی و سرخوش نمی شوم
آه ! ای بلور اشک
دیگر به من مپیچ
او رفته و دیگر نمی کنم
گریه برای هیچ
آری برو!برو !
فارغ شدم من از خیال تو
خطی کشیده ام کنون بر روی هر چه بود
از آرزوهای دروغین و محال تو