آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او مومست سنگ خارا
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
الا اي يوسف مصري که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندي
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها
دوست عزیز کلمه آخر بیت قبلی رو مشاهده فرمودید؟؟؟؟؟!!!!تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
الا اي يوسف مصري که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندي
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازن
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)