
نوشته شده توسط
morshed
خداوند قدرت کامل را دارد تا نیات را با نتایج جور کند. تو نمیتوانی و نمیخواهی این را باور داشته باشی!(اگر چه ادعا داری خداوند قدرت کامل است). بنابراین باید در ذهن خود قدرتی مساوی با قدرت پرورگار برای آن که راهی برای خنثی کردن اراده حق پیدا کنی،ایجاد نمایی. بنابراین در اسطوره ات چیزی به نام شیطلان خلق می کنی. در ذهن، تو حتی خداوند را با او-شیطان-در جنگ مجسم میکنی و نهایتا تصور می کنی خداوند میتواند در این جنگ بازنده باشد.
همه اینها با آنچه ادعا میکنی در مورد خداود میدانی تناقض دارد.تو در خیال زندگی میکنی، و بنابراین احساس ترس میکنی، و همه اینها ناشی از این است که : تصمیم گرفته ای به خداوند شک کنی.
ولی اگر تصمیم جدیدی بگیری آنوقت نتیجه چه خواهد بود؟
در آن صورت تو همانگونه زندگی خواهی کرد که بودا کرد، مسیح کرد، و کلیه قدسین کردند.
ولی همان طور که در مورد قدسین اتفاق افتاد، مردم تو را درک نخواهند کرد و اگر بخواهی احساس آرامش، نشاط و سرور ربانی و درونی خود را توصیف کنی، آنها گوش میدهند ولی چیزی نمیشنود، آنها سعی میکنند کلمات را تکرار کنند ولی عملا چیزی به آن می افزایند.
آنها در شگفت خواهند بود که تو چگونه توانستی به چیزی برسی که درک آن برای آنها مقدور نیست؟ و بعد حسادت میکنند، و آن حسادت به زودی به خشم تبدیل میشود، و بعد آنها سعی میکنند تو را قانع کنند که در واقع این تو هستی که خداوند را درک نمیکنی.
و اگر موفق نشوند تو را از نشاط درونی ات جدا سازند، در صدد صدمه زدن به تو برمی آیند. و اگر بگویی که هیچ چیز حتی مرگ برایت در زندگی مهم نیست، و تو را از نشاطی که داری بازنخواهد داشت، و از حقیقتی که به آن رسیده ایجدا نخواهند کرد، آنها مسلما تو را خواهند کشت، و بعد از اینکه، آرامشی که تو با تکیه بر آن مرگ را پذیرفتی مشاهده کردند، به تو لقب قدیس میدهند و دوباره به تو عشق میورزند.
چون این طبیع بشر است که عشق بورزد، نابود کند، بعد مجدادا به آنچه بیش از همه برای آن ارزش قائل است، عشق بورزد. ولی چرا؟ چرا ما این کار را میکنیم؟