مي دانم که گناه بود.
در شهر غم و فتنه
- که مرغ اش دانه حقير قفس را
به صد هلهله خوش قانع بود -
گرداندن رخ سوي خورشيد
عظيم جرمي
که حکم به پر پر شدن رازقي مي بود.
مي دانم که گناه بود.
در شهر غم و فتنه
- که مرغ اش دانه حقير قفس را
به صد هلهله خوش قانع بود -
گرداندن رخ سوي خورشيد
عظيم جرمي
که حکم به پر پر شدن رازقي مي بود.
دل پادشاهان شود بارکش.............چو بینند در گل خر خارکش
اگر در سرای سعادت کسست...............ز گفتار سعدیش حرفی بسست
همینت بسندست اگر بشنوی..............که گر خار کاری سمن ندروی
یکی مصروف عشق بازی
یکی مشغول لب نیوشی
یکی خراب غمزه
یکی را جنگ و ستیزه
هر آنگه که عیبت نگویند پیش............هنر دانی از جاهلی عیب خویش
مگو شهد شیرین شکر فایق است.............کسی را که سمقونیا لایق است
تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست میدارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود
و برای خاطر نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را بجای همه ی کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم
مشقت نیرزد جهان داشتن............گرفتن بشمشیر و بگذاشتن
باین پنج روز اقامت مناز............باندیشه تدبیر رفتن بساز
زندگي دام نيست
عشق دام نيست
حتي مرگ دام نيست
چرا كه ياران گمشده آزادند
آزاد و پاك
کسی خسبد آسوده در زیر گل............که خسبند ازو مردم آسوده دل
غم خویش در زندگی خور که خویش.........بمرده نپردازد از حرص خویش
نخواهی که باشی پراکنده دل............پراکندگان را ز خاطر مهل
شعر زیبایی است
تو سریال مدار صفر درجه هم شهاب حسینی خوندش
یه سئوال من ترجمه شاملو رو ازاین شعر دارم که با این مقدار زیادی متفاوت است مثلا به جای واژه "کسانی" از واژه " زنانی" استفاده کرده است
این ترجمه که شما قرار داده اید برای چه مترجمی است؟
سلام مهرداد جان
متاسفانه نمی دونم از چه کسی هست ترجمه اش شاعر اصلی فکر کنم «پل اِلیووارت» باشه ولی
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)