رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقيب
آمد رقيب و سبک در ره گرفت مرا
گفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو
گفتم که هست بلي اما اليک فلا
خاقانی
رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقيب
آمد رقيب و سبک در ره گرفت مرا
گفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو
گفتم که هست بلي اما اليک فلا
خاقانی
از در صلح آمدهای یا خلاف
با قدم خوف روم یا رجا
بار دگر گر به سر کوی دوست
بگذری ای پیک نسیم صبا
سعدی
آن به که چون مني نرسد در وصال دوست
تا ضعف خويش حمل کند بر کمال دوست
رشک آيدم ز مردمک ديده بارها
کاين شوخ ديده چند ببيند جمال دوست
سعدی
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر***کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
از بن هر مژه ام آب روان اســت بــیا***اگرت میــل لب جوی و تماشا باشد
حافظ
در دست منت همیشه دامـــــــن بادا ***** وانجا که تو را پای سر من بادا
بر گم نبود که کسی تو را دارد دوست ***** ای دوست همه جهانت دشمن بادا
سنایی غزنوی
از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
وز آن دم شد هویدا جان آدم
در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن اصل همه چیز
شیخ شبستری
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
که به گور اندرون شدن تنهاست
رودکی
تاج به سر نه زرینتاجان
عقده بند کمر محتاجان
جرم بخشندهی بخشاینده
در بر بر همه بگشاینده
جامی
هر کجا تو با منی من خوشدلم
گر بود در قعر گوری منزلم
خوشتر از هر دو جهان آنجا بود
که مرا با تو سر و سودا بود
مولوی
دل آرا ما نگارا چون تو هستی
همه چیزی که باید هست ما را
شراب عشق روی خرمت کرد
بسان نرگس تو مست ما را
سنایی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)