ديگر به چشم هايت بد عادت نمي شوم
با اولين كلامت ديگر غارت نمي شوم
هر چند كه بالا بلندي چون آرزوي من
حتي ديگر اسير اين قد و قامت نمي شوم
ديگر به چشم هايت بد عادت نمي شوم
با اولين كلامت ديگر غارت نمي شوم
هر چند كه بالا بلندي چون آرزوي من
حتي ديگر اسير اين قد و قامت نمي شوم
می گزیدم با دو دندان گونه اش
گونه هش طعمی گس نمناک داشت
چون تمشک نیمرس لبهای او
مزه ی خورشید وبوی خاک داشت
باد نرمی چون بر مرغان صبح
دست می سایید بر اندام او
سینه اش چون اب ها بر موج بود
مستی از کف برده بود آرام او
سر فرو بردم به جام سینه اش
یک نفس بوییدمش ،نوشیدمش
سایه ی خود را بر او انداختم
از نگاه آسمان بوشیدمش
از مهدی اخوان ثالث
--------------------------
شو بشو ، ایخدا،بر کوهسارون
می باره بارون ،ایخدا، می باره بارون
از خان خانان ، ایخدا ، سردار بجنورد
من شکوه دارم ، ایخدا ، دل زار و زارون
آتش گرفتم ، ایخدا ، آتش گرفتم
شش تا جوونم ، ایخدا ، شد تیر بارون
ابر بهارون ، ایخدا ، بر کوه نباره
بر من بباره ، ایخدا ، دل لاله زارون
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به ناله های غریبانه قصه پردازم
بیاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که در جهان ره و رسم سفر براندازم
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كار ساز بنده نواز
نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوي
كه كيمياي مرادست خاك كوي نياز
ز مشكلات طريقت عنان متاب ايدل
كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد
مغبچه ای میگذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
سلام شب بخیر
در گذر گاه زمان
دوستی فصل قشنگی است
که پر از قدرت عشق من و توست
عشق را معنا خود می داند
که فقط واژه آن بر دل ما می ماند
و چه زود این عشق ها می میرند
حرف ها بوی محبت ز میان می گیرند
و فقط خاطره ی خاطره هاست
که میان من وتو می مانند.
سلام شب به خیر
در رخ آینه عشق ز خود دم نزنیم
محرم گنج تو گردیم چو پروانه شویم
ما چو افسانه دل بیسر و بیپایانیم
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
سلام.دیر کردین؟
مگر این چشمه که در من به سخن می جوشد
همنفس فردا نیست؟
پس چرا واژه من در غم تکرار بماند؟
شعر من مرثیه از جور خزان
بر تن این باغ بخواند؟
مهمون داشتیم
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)