کبریت
زندانی کوچکی هستم
جدا مانده از جنگلهای بزرگ
با تنی لاغر و موهایی قهوه ای، شاید.
سیگارت را روشن میکنی
و به راهت ادامه میدهی
چیزی را فراموش نکرده ای
نه بخدا، واسه بقیه گفتم!
کبریت
زندانی کوچکی هستم
جدا مانده از جنگلهای بزرگ
با تنی لاغر و موهایی قهوه ای، شاید.
سیگارت را روشن میکنی
و به راهت ادامه میدهی
چیزی را فراموش نکرده ای
نه بخدا، واسه بقیه گفتم!
يخ بسته زمستان زمان در دل بهمن
رفتند عزيزان و مرا قافلـــه اي نيست
فعلا که شب زنده دارای مشاعره منیم و شما
من که هیچی بقیه می شی خودت خو
تا به کِی آوندهایم
تهی ز حقیقت؟
تا به کِی سبزی برگهایم
وابسته به نور؟
نمی دانم کِی کلروفیل
به واژه نامه پیوست؟
که من فهمیدم
باور من به رشد
تنها یک اعتیاد است
به نور!
و من ناگهان
از زرد شدن ترسیدم!
درست میگی. اگر شما نیستی پس فعلا کسی نیست
من تو
من با تو
من بی تو
یا هرچه تو تعبیر می کنی
من بی خود این من
من با خود این خودها
من اصلا یک خود بی خود
یا هر سه سطر مضرب ٤ این معما
باشی که خوبه
به امید شبی که باشی
امروز روز پرواز است
اگر چه نشسته اینجا
دراطاقک نیاز
لیک ذهن را پرواز دهم
اگر چه ندانم آن سرزمین کجاست؟
دل را به تعطیلات برم
به زیر خورشید تابان
بگذارم فریاد زند، بِدَوَد
بدور از قانون و مجازات زمان
روح را رها کنم تا چرخی زند
چه باک
اگر نگاه نامحرمی
هوس بر اندامش زند!
حالا چرا برای من فقط تجویز میکنی.خودتو فراموش نکن
در زمینی که ضمیر من و توست،
از نخستین دیدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هایی است که می افشانیم.
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش " مهر" است .
بد که نیست واسه منم باشه
فعلا شب به خیر
تو کجا بودی ، کجا بودی کجا ؟
رو کدوم تخت غرور ، تو کدوم جشن صدا
تو کجا بودی وقتی از گریه چشام خاموش می شد
چادر سیاه شب رو زندگیم تن پوش می شد
جرم من ، وسعت عشقم ، رنگ ِ صاف بی ریایی
جرم من لذت طعم خواب خوشرنگ طلایی
شب خوش
یکی طفل بردارد از رخش بند................نیاید بصد رستم اندر کمند
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز،
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت!
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد .
رنج می باید برد ،
دوست می باید داشت !
عاقبت باید رفت،عاقبت باید گفت که خدا حافظتان باد
لحظه ی بدرقه ی تابستان ،برگ ها اشک درختان بودند
من به خود آمده دیدم هیهات
غم تنهای من آنقدر سنگین است
که به هر آیینه ی می نگرم می شکند.....
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)