تنها ماندم.........تنها با دل بر جا ماندم..........راز خود به کس نگفتم
مهرت را به دل نهفتم........با یادت شبی که خفتم........چون غنچه ی سحر شکفتم
تنها ماندم.........تنها با دل بر جا ماندم..........راز خود به کس نگفتم
مهرت را به دل نهفتم........با یادت شبی که خفتم........چون غنچه ی سحر شکفتم
منم آن غنچه که خون می خورم و خاموشم...................که لبم دوخته است آن که دلم سوخته است
خوش مکن دل که نکشتست نسیمت ای شمع
بس نسیم فرح انگیز که صرصر گردد
ز مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم.................بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم
معشوق هزار دوست را دل ندهی
ور می دهی ان دل به جدایی بنهی
وقت سحر است خیز ای مایه ناز ---- نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانها که بجایند نپایند بسی ----- وآنها که شدند کس نمی آیند باز
مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی ----- در عرصه خیال که آمد کدام رفت
من در این آیه تو را آه کشیدم آه ...........من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم
یاران من ز بادیه آسان گذشتهاند
من بیرفیق در ره دشوار ماندهام
یکی گیتی یکی یزدان پرستد.........یکی پیدا یکی پنهان پرستد
هم اکنون 7 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 7 مهمان)