تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 94 از 312 اولاول ... 4484909192939495969798104144194 ... آخرآخر
نمايش نتايج 931 به 940 از 3117

نام تاپيک: اسرار ماوراء

  1. #931
    اگه نباشه جاش خالی می مونه zolgharnein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    جاده سانتیاگو
    پست ها
    223

    پيش فرض

    سلام به علیرضا جان و مهدی عزیزم اخرش ماه شب چهارده حلول کرد افتخار داديد دوباره اومديد جاتون خالی بود
    راستی مهدی جان یه سوالی داشتم توی متنی که گذاشته بودی نوشته بود با گفتن کلید ذهنی و رفتن به حالت خلسه میشه یه کتاب را البته یه صفحه از اون را توی پانزده دقیقه به ذهن سپرد خودتون هم گفته بودید وقتی به حالت خلسه میرسید اگه یک سوزن را هم توی دستتون بکنید خون نمیاد درد هم نداره
    سوال اینه که مگه حالت خلسه مگه رهایی کل بدن و شل شدن کامل نیست خوب چطور اون موقع میشه یه کتاب را ورق زد یا یک سوزن توی انگشت فرو کرد؟؟

  2. #932
    اگه نباشه جاش خالی می مونه zolgharnein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    جاده سانتیاگو
    پست ها
    223

    پيش فرض

    علیرضا جان من که گفتم میتونی برای رسیدن به به تمرکز توی ذهنت یه محیط تاریک را تصور کنی و یک شمع روشن را روبروی خودت نگاه کن حتي گرماي اونا حس كن حتي روشني او كه چشمت را مي زنه

  3. #933
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    پست ها
    63

    پيش فرض

    عليرضا جون اگه ميخواي موفق بشي تمريناتو هر روز توي يه اتاق خاص و سر يه ساعت مشخص انجام بده تا حالت شرطي پيدا كني

    متمركز كردن فكر هم قبول دارم كار مشكليه افكار مزاحم يك لحظه دست از سر ما برنمي دارن جنگ كردن با اونا هم اوضا رو بدتر ميكنه بايد كاري با اونا نداشته باشيم و يواش يواش افكاري كه ميخوايم رو جايگزين كنيم

    ناخوداگاه ما بسيار قوي تر از خودأگاه ماست تمامي رفتارها تفكرات و حتي شخصيت ما بازتاب ناخوداگاه ماست گاهي وقتها شده مثلا بدون اينكه بدونيم علت چيه از كسي ميترسيم يا از كسي متنفريم يا برعكس كسي رو دوست داريم مثلا تو يه كتاب خوندم دختري بوده كه عاشق أدم هاي كچل بوده و أخرش با يه أدم كچل ازدواج ميكنه ولي علت رو نميدونسته
    وقتي اونو از طريق هيپنوتيزم به عقب بر مي گردونن ميگه در كودكي دوستي داشته كه شيمي درماني ميكرده و كچل بوده و اين دو علاقه شديدي به هم داشتند تا اينكه دوستش بر اثر سرطان ميميره و علاقه به أدم كچل توي ناخوداگاهش ميمونه!!

  4. #934
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    پست ها
    63

    پيش فرض

    خدمت ذوالقرنين عزيزم بايد عرض كنم كه حالت خلسه اي كه با تكرار كليد ذهني براي مطالعه استفاده ميكنم خلسه خفيف هستش
    واسه اينكه درحالتي قابل اجراست مثلا نشسته و حتي ايستاده و باعث ريلكس و شل شدن بدن ميشه ولي نه به اون حد كه نتونين كتاب رو ورق بزنين در حدي كه يه تمر كز فكر قابل قبولي به من بده
    در حالت خلسه بدن در تعادل و أرامش كامله و اينطور نيست كه اگه حركتي بكنيم حالت خلسه ازبين بره

    البته براي كرخت و بي حس كردن بدنم احتياج به مدت خيلي طولاني تري دارم من فعلا پس از حدود يك ساعت ونيم ميتونم انگشتان دستها و پاهامو بحدي كرخت كنم كه بتونم درد رو اصلا احساس نكنم
    اون موقع نوك انگشتانم رو به هر چيزي كه ميزنم انگار نه انگار كه دستم به جايي خورده!!هيچي حس نميكنم

    اينو هم بگم كه بي حسي و كرختي از نوك انگشتام شروع ميشه و هي گسترش پيدا ميكنه علتشم اينه كه اعصاب انگشتان از مغز فاصله زيادتري داره و تا مياد پيام به مغز مخابره بشه بيشتر طول ميكشه حالا اگه دست بي حس موضعي باشه كه ديگه تا مياد
    پيام برسه درد ساكت شده
    الان ما ميتونيم به فلسفه اينكه ايمه و بزرگان دين ما از جنگ و مجروح شدن هيچ هراسي نداشتن پي ببريم
    حضرت علي(ع)هنگامي كه در جنگ تيري به پاي مباركشون رفته بود و در اوردن تير دردر شديدي داشت فرمودند تا موقع نماز صبر
    كنيد در موقع نماز ايشون در حالت خلسه عميق ميرفتند بطوري كه در حال نماز تير رو در اوردند و ايشون اصلا دردي احساس نكرد
    (به اين ميگن نماز واقعي كاش خدا نصيب ما هم بكنه
    يا مثلا منصور حلاج به صليب كشيده شددستهايش رو قطع كردند و او انقدر در خلسه الهي و شعله طور فر رفته بود كه اصلا احساس نكرد

  5. #935
    آخر فروم باز mohammad99's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    برگشتم اینچا
    پست ها
    2,977

    پيش فرض

    اقا يا خانم سوشيانت (منجي زرتشتيان) سلام
    ميخواستم بدونم تحصيلات شما چيه؟
    باتشكر از اطلاعات كاملت
    محمد نظري

  6. #936
    اگه نباشه جاش خالی می مونه zolgharnein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    جاده سانتیاگو
    پست ها
    223

    پيش فرض

    سلام به مهدي گل
    ممنون كه جوابم رادادي

  7. #937
    اگه نباشه جاش خالی می مونه zolgharnein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    جاده سانتیاگو
    پست ها
    223

    پيش فرض

    معالجه لکنت زبان از طریق هیپنوتیزم


    قسمت دوم :

    به آقای آلروتز تعلیم داده شد که هنگام صحبت کردن با مردم اهمیتی برای انها قائل نیست . در حال حاضر او فقط از این می ترسید که هنگام صحبت کردن دچار اشتباه شود و مورد تمسخر قرار گیرد و این ترس علت و ریشه ای در کذشته داشت که چه عامل وعلتی باعث شده که آقای آلروتز صحبت کردن با مردم را خطرناک بداندبخصوص ترس از اینکه دچار اشتباه شود.

    آقای آلروتز در این خصوص چیزی نمی دانست و چیزی هم از دوران کودکی بیاد نمی آورد به او گفته شد در حال حاضر احتیاجی نیست که به حافظه خود فشاری بیاورد زیرا بعد از اولین جلسه هیپنوتیزم که توانست خود را رلکس و وانهاده نماید همه چیز را بیاد خواهد آورد.

    اولین جلسه هیپنوتیزم-در این جلسه به آقای آلروتز تلقین وتعلیم داده شد، که بجای کنترل و فشار اوردن به خود هنگام صحبت کردن عضلات خود را شل و وانهاده کند(شما هم می توانید با خود هیپنوتیزم این کار را انجام دهید که در جلسات گذشته خود هپنوتیزم را تشریح کردیم)

    دومین جلسه هیپنوتیزم- در این جلسه به او تلقین شد در خلال این هفته ، خاطراتی را که برای اولین بار باعث ترس او شده بیاد بیاورد.

    سومین جلسه هیپنوتیزم- وقتی او برای سومین جلسه آمد داستان زیر را بیاد آورده بود

    زمانی که من در دوران طفولیت به سن 4 یا 5 سالگی بودم ، در همسایگی ما بچه ای به همین سن یا بیشتر زندگی می کرد این پسر بچه دچار لکنت زبان بود و قیافه ای مضحکی داشت . روزی که صحبت کرد دچار لکنت شد و من هم به او خندیدم و طرز صحبت کردن اورا تقلید کردم پدرم ناگهان بر اشفت و فریاد زد اگه یکمرتبه دیگه اینجوری صحبت کنی زبانت را می سوزانم و برای اینکه من بیشتر بترسم دستم را گرفت و سیگارش را تا نزدیکی زبانم آورد و من هم به شدت ترسیدم و از ان روز به بعد هر روز که می خواستم در نزد پدرم صحبت کنم می ترسیدم که مبادا بد صحبت کنم وپدرم زبانم را بسوزاند.

    به این ترتیب می بینیم که بزودی فشار عضلانی زبان ودستگاه صوتی بیمار شروع می شود هر چند که این تهدید احمقانه اجرا نشد اما کودک همیشه از صحبت کردن نزد پدر می ترسد و از ان روز به بعد همیشه در حضور پدر ساکت و بی صدا می ماند و روز به روز تکلم کودک بدتر می شود و با هر کس که بر خورد می کرد مثل معلمش ودیگر کسان بیاد پدرش می افتاد و زبانش دچار لکنت می شد این وضع در مدرسه بتدریج بدتر شد تا اینکه بیمار متوجه شد که عیبی در صحبت کردنش وجود داردو تصور کرد که قطعا یک نوع بیماری در دستگاه تکلمش وجود دارد.

    جلسات بعدی هیپنوتیزم –در مابقی جلسات اینگونه به او تلقین شد. که او حالا دیگر ان کودک ترسو نیست دیگر کسی نمی خواهد زبان او را بسوزاند و اگر اشتباهی کرد کسی زبانش را نمی سوزاند ودر واقع کسی توجهی ندارد به اینکه او با لکنت صحبت می کند یانه . به او تلقین شد حالا دیگه از هیچ چیز نمی ترسی و هیچ اندوه ونگرانی نداری، در حال حاضر تو می توانی آرام و خوب صحبت کنی ، عضلات تکلمت شل هستند شما همانطور که باسگتان خوب صحبت می کنی با مردم هم می توانیدخوب صحبت کنید.

    همچنین به او تلقین شد که تصور کند با کمال اعتماد و اطمینان در حال صحبت کردن با مردم است بدون اینکه دچار لکنت شود.

    پس از چند مدت آقای الروتز کاملا خوب شد . بله دوستان هیپنوتیزم بهترین درمان لکنت زبان است که در معالجه لکنت زبان باید از هیپنوتیزم وتنفس تواما استفاده کرد . تا جلسه بعد با موضوع دیگر در پناه حق و حقیقت باشید . حیدر.ح ...............heydarhp3.............

  8. #938
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    پست ها
    10

    پيش فرض

    سلام به دوستان عزيزم
    3-4 روز پيش به اين تاپيك برخوردم و همشو خوندم! يه تشكر كنم اول خيلي ممنون جالب بود ولي بعد
    تصميم گرفتم هشياري در خواب رو تجربه كنم شب دوم (بدون اينكه مراحل اوليه مثل يادداشت خواب و ... رو انجام بدم!!) متوجه شدم كه توي خوابم -از اونجا كه براي امتحان هر چي خودمو مي زدم دردم نمي گرفت- توي اتاق خودم بودم ولي يه دفعه خيلي ترسيدم نمي دونم از چي شايد بخاطر اينكه مي ترسيدم موجودات عجيب غريب بيان تو خوابم تو اتاقم يا اينكه كاري كنم كه بد باشه ديگه تمام سعيم فقط اين بود كه بيدار شم!!!
    بزاريد از يه خورده قبل تر بگم بعد از فوت يكي از اقوام نزديكم 1 سال پيش تقريبا ديگه هر شب كابوس مي ديدم - معمولا اين كه خدايي نكرده بقيه رو هم از دست بدم يا خودم مي مردم- و خيلي داد مي زدم تو خواب كم كم خيلي حرفايي كه تو خوابم مي زدم جسمم هم مي زد يعني بقيه ميشنيدن !!! آروم آروم كابوسا كم شد ولي اين بلند خواب ديدن موند!-خيلي هم بد چيزيه!-
    ديشب مثلا كلي داد بيداد عمدي مي كردم تو خواب كه يكي بياد منو بيدار كنه!! (آخرشم جواب داد بابام اومد بيدارم كرد !!) تا صبحم نتونستم از ترس درست بخوابم! - كاملا متوجه بودم وقتي خوابم ميبرد و سريع خودمو بر مي گردوندم به بيداري!- تا ديگه هوا كمكم داشت روشن ميشد كه مثه بچه ها با چراغ روشن خوابيدم!!!(راستش نمي دونم چرا اينجوري شدم من از بچگي تنها مي خوابيدم و هيچ وقتم -بجز يه شب تو بچگي كه بخاطره كابوس يادمه ترسيدم و رفتم پيشه مامانم!- نمي ترسيدم حد اقل نه انقدر !!!)
    چي كار بايد بكنم!؟ تجربه رو ادامه بدم؟

  9. #939
    اگه نباشه جاش خالی می مونه zolgharnein's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    جاده سانتیاگو
    پست ها
    223

    پيش فرض

    [u]سلام به دوست جدید اقا مسعود این که بخواهی ادامه بدی یا نه میل خودت ولی تاجایی که من میدونم تا زمانی که مرگ ادم نرسه حتی اگه خودکشی هم کنه نمی میره اگه روزنامه ها را خونده باشی متوجه این حوادث میشی .تا جایی که من میدونم وقتی ادمی خواب میره بدن فیزیکی اون شروع می کنه به جذب انرژی و5 بدن دیگه هم که هرکدوم لطیف تر از دیگری هستند همراه بدن اختری که دومین بدن هست خارج میشند حالا شما اگه تو خواب بیدار شید میتونید راحت هر کاری که می خاهید انجام بدید یکی از لذت بخشترین اون کارها میتونه پرواز باشه کافیه فقط اراده کنید بعد اروم از زمین بلند میشید تا اینجا که فکر نکنم ترس داشت اگه بتونید کنترل خوابهاتون را به عهده بگیری می تونید وقایع اینده را هم ببینید یا مثلا حل یه مثاله که تو بیداری به جواب نمی رسه و خیلی کارهای دیگه بازم فکر نمیکنم خطر داشته باشه.
    فقط شما باید سعی کنید جای ارومی بخوابید یا حداقل به اطرافیان بگید که شما را ناگهانی از خواب بیدار نکنند البته اینکار برای همه بده اما برای کسی که تو خواب بیدار شده و احتمالا به جای دوری سفر کرده خطرناکتره چون بدن اختری که همون بدن دوم ماست می خاد این فاصله را سریع طی کرده و به بدن بر گرده اگه دیده باشید چنین مواقعی می بینید بدن خیس عرق می شه خوب احتمال اینکه طنابهای نقره ای اتصال دهنده بین بدن فیزیکی و روح پاره بشند و ایجاد جنون و مرگ بکنه هم هست ولی نه خیلی زیاد البته من این را از جایی خوندم اما من که نمیترسم.
    اینا بگم اگه می خواهید هر کاری انجام بدید اول ترس شک و دودلی را از خودتون دور کنید با توکل به خدا به راهتون ادامه بدید.
    من که خیلی دوست داشتم استعداد شما را داشتم و همون شب اول تو خواب بیدار میشدم تازه وقتی بیدار میشم تا میاد بفهمم سریع از خواب میپرم خیلی حال گیریه.
    بازم می گم اول بازم سوال کنید بعد وارد اینکار شید فقط به حرفهای یکنفر اکتفا نکنید، که بعد نگید فلانی گفت، بگید من همه چیز را سنجیدم وبعد وارد شدم.

  10. #940
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    پست ها
    63

    پيش فرض

    دوست عزيز منم با نظر ذوالقرنين جان كاملا موافقم
    تجربه امروز رو براتون بگم:
    خواب امروز صبح من عجيب بود من هيچموقع وسط خواب هوشيار نمي شدم(هميشه از لحظه خواب هوشيار ميشدم) ولي امروز صبح در حين خواب روي ساعتم نيگا كردم ديدم با شرايط عادي نميخونه فهميدم كه خوابم اون موقع خودم رو روي يه پل بزرگ ديدم اطرافش تمام سرسبز و زيبا بود و هواش انقدر خنك و دلپذير بود كه دلم مي خواس هي نفس عميق بكشم پايين رفتم و دستمو تو أب زدم خيلي خنك بودجالب اينجاست كه پدر بزرگم كه فوت كرده اونجا بود من خيلي خوشحال بودم كه اونو ديدم تو خواب اشك ميريختم اون موقع تصميم گرفتم با هاش صحبت كنم از مادر بزرگم سوال كردم چون اونو خيلي شديد ىوست داشتم گفت به سمت مشرق برو!وقتي اوج گرفتم يهو احساس كردم روحم سر خورد به بدنم خيلي ناراحت شدم كه بيدار شدم
    فقط اميدوارم يه بار ديگه برم همونجا
    اينم بگم كه خوابم خيلي عميق بود چون دو شب بود سر كار ميرفتم و نخوابيده بودم هر قدر خواب عميق تر باشه رويا واضحتره ووقتي بيدار شديم بهتر به ياد مياد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •