دیشب که تو دادی به من آن زهر نگارا
امشب به مزارم سبب عذر و دعا چیست؟
دیشب که تو دادی به من آن زهر نگارا
امشب به مزارم سبب عذر و دعا چیست؟
تو را آن قدر دوست دارم ، که خودم را نه ! . . .
تو را آن قدر دوست دارم ، که خدا را . نه ! نه ! . . .
تو را آن قدر دوست دارم ، که تو را .
و تو بی معيار ترين « آفريده » ای .
یاد تو پروانه سان رقصان نشست
بر گل نیلوفر پندار من
غوطه زد با پیچ و تاب لطف و ناز
پیکرت در چشمه اشعار من
چون به خود بازآمدم دیدم که آه
گشته پرپر نوگل پندار من
نه صدایی نه نوایی
چه کنم..... چه کنم سوزش شمع دل خود را
چه کنم عاقبت این ره خود را........چه کنم
چه کنم روغن این شمع فروزان به تک قلب رسد
چه کنم یاد تو را
چه کنم درد خنجر به دلم آب کنم
چه بگویم که دل خود به فلک دار کنم
----س--ک--و--ت----
----س--ک--و--ت----
----س--ک--و--ت----
خنجر سنگی در دل آب شد
شمع روشن ترو روشن ترو روشنتر شد
دیشب
دیدم پرنده ای میان دفترم آواز میخواند
آن گونه
قدم زنان تا ماه رفتم
باور نمیکنی؟
بیا کفشهایم را
امتحان کن.
نیست چیزی که نا بسامان نشان دهد ذهنم را
بخواب برو دوست من خواهی دید
رویا حقیقت من است
تو غافلگیری رگبار بودی و من
مردی که چتر به همراه نداشت.
تو پلي
پل رسيدن روي گردابه ترديد
منو رد ميكني از رود
منو ميبري به خورشيد...
تو سحر منتظرت می مانم
به تو فکر می کنم , قلبم چاک چاک شده است .
عشق عظیم است و تو دوست داشتنی
عشق تو تلخ است و پاک.
کوله بار ارزوهات روی دوشت
تا کجاها رفتی با پای پیاده
رفتی و به هرچه خواستی نرسیدی
متاسفم برات ای دل ساده...
Last edited by hamid_hitman47; 11-06-2007 at 07:59.
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)