تو را شناختم تو را يافتم تو را دريافتم و همه حرفهايم شعر شد سبك شد
عقده هايم شعر شد همه سنگيني ها شعر شد
بدي شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمني شعر شد
همه شعر ها خوبي شد
تو را شناختم تو را يافتم تو را دريافتم و همه حرفهايم شعر شد سبك شد
عقده هايم شعر شد همه سنگيني ها شعر شد
بدي شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمني شعر شد
همه شعر ها خوبي شد
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان
نه ميخواستی با تو آزاد باشم
نه دل داشتی کنج زندان بميرم
گلِ چيده ام...قسمتم بود بی تو
که در بستر خشک گلدان بميرم
اگر ايستادم نه از ترس مرگ است
دلم خواست مثل درختان بميرم
مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب
که نمیشکیبد از تو دل بیقرارم امشب
ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی
چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب
چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن
چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب
با پاهايي از باران و رداها و دامنهایي از آب
از مغيلان زاران , آن همه بران
مي توان گذشت آسان
( تاريخ شعر اين را
مكتوب كرده )
البته
اگر آن خيسي خاص
موي و دهان و چانه ات را
تراوان شود
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهی هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
این همه تیر جفا بر من مسکین چه زنی
یک درنگ ;
یک نگاه ;
روی راهی از زل کشیده تا ابد
در میان برگهای زرد
می تپد به یاد تو , هنوز
قلب پاره پاره ام!
Last edited by Doyenfery; 10-06-2007 at 19:50.
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم ...
با سلام
مثل باد سـرد پـایــیــــز
غم لـعــنـتـی به مـن زد
حتی باغـبـون نفهـمـیــد
که چـه آفـتــی به مـن زد
رگ و ریـشـه هام سـیـاه شـد
تـو تـنـم جــوونـــه خـشـکـیـد
![]()
Last edited by FX64 Dual Core; 10-06-2007 at 21:46.
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطرافشان
گلباران باد .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)