ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی
جهان و هرچه دراو هست صورتند و تو جانی
به پای خوش درآیند عاشقان به کمندد
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی
جهان و هرچه دراو هست صورتند و تو جانی
به پای خوش درآیند عاشقان به کمندد
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
ياد تو بود عصر سه شنبه دعوتم کرد
تنها به صرف قهوه ي بي قند بي تو
تلخ است است چايي مثل مردم مثل اين شهر
مرگ است حتي زندگي هر چند بي تو...!
و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استكان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني
آن ها را
با خداي خويش
چشم در چشم هم نوش كنيم
من باد نیستم
اما همیشه تشنه فریاد بوده ام
دیوار نیستم
اما اسیر ِ پنجه بیداد بوده ام
میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند
نگاهت
شکست ستمگری ست -
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه ئی کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست -
تکمه سبزی بروید باز بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا در ود دردناک اندهان ماند سرود من .
نفت را هرچقدر بسابیم سفید نمیشود؛
مَرده میگف
روی صندلیاش لم داده و
دریا را آب میبرد نفت را دریا میبرد
تا هرجایی که لُخت میشوی
برو پس نفتی نشی
بیفتی توی حوض نقّاشی
نجاتغریق نداریم
مرا عاشقی شیدا فارغ از دنیا تو کردی
مرا عاقبت رسوا مست و بی پروا تو کردی
نداند کس جانا چه کردی
چها کردی با ما چه کردی
دو چشمم را دریا درافشان گوهرزا تو کردی
روان از چشم ما گهر ها دریاها تو کردی
نه یکدم از جورت فغان کردم
نه دستی سوی آسمان کردم
منم اکنون چون خاک راهی
غباری در شام سیاهی...
اینو بنان خونده بسیار زیبا.
Last edited by sise; 10-06-2007 at 08:54.
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
این دل غم دیده حالش به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود
دائماً یکسان نباشد کار دوران غم مخور
روزگاري ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه هاي وحشي را يك دسته مي كردم
عشق را چگونه مي شود نوشت
در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه
كه به غفلت آن سوال بي جواب گذشت
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است
وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش ميدادم كه در آن دلي مي خواند
من تو را
او را
كسي را دوست مي دارم
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)