در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است
دریا به جرعه یی که تو از چاه خورده ای حسادت میکند.
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است
دریا به جرعه یی که تو از چاه خورده ای حسادت میکند.
دوستت خواهم داشت بیشتر از باران گرم تر از لبخند داغ چون تابستان
دوستت خواهم داشت شادتر خواهم شد ناب تر روشن تر بارور خواهم شد
دوستم داشته باش برگ را باور کن آفتابی تر شو باغ را از بر کن
دوستم داشته باش عطرها در راهند دوستت دارم ها آه چه کوتاهند
دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی
چو بر امید وصالست خوشگوار آید
پس از تحمل سختی امید وصل مراست
که صبح از شب و تریاک هم ز مار آید
ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا
بجست و در دل مردان هوشیار آید
چو عمر خوش نفسی گر گذر کنی بر من
مرا همان نفس از عمر در شمار آید
ديشب آنچنان رها رفتم
كه در بند تو تا خدايگان جان رفتم
آه قلبم را براي تو تا بلندا ي بيمكان
به ناكجا بردم
سر به پاي عشق جاويدت
پابه پاي قرباني و قربانگاه رفتم
ديشب با تو تا كجا رفتم؟
مرغ شادی به دام آمد
به زمانی که بر گسیخته دام !
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام !
مغز مرا به خون خودم حل کن و بنوش
چشم مرا درآور قلب مرا بدر
شاخه به شاخه قطع کن و خرد کن مرا
ای من درختِ خشکِ تو ! ای تو مرا تبر!
کبريت را بده به من و بعد پس بگير
شعله به شعله از بدنم دست و پا و سر
درمن بِدم كه بيشترم شعله ور . . . ، وخود
پاشو برقص دورِ منِ گُر گرفته تر
به به اقا محمد
مشاعره هم که حسابی راه افتادی
روز به سر رسیده و شب بر سر دست آمده
اما امشب نه هر شب است
امشب شب يلداست
امشب بايد هر چه از
روشنی و سرخی سراغ داریم برداریم
در کنار هم بچینیم و بگذاریم که
دوستی ها سدی باشند در برابر تاريکی
بنشینیم و شاد باشیم بگوییم و بخندیم
و بگذاریم هر چه تاریکی است ، هر چه سرما و خستگی هست
تا سحر از وحودمان رخت بر بندد.
تا صیح شب یلدا بیداری را پاس داریم
و سرخی انار را اسلحه ای سازیم در نبرد با ظلمت و تاریکی.
شب یلدا فرخنده باد.
گفتیم این آخری یکم کمتر پست بدیم بزنیم تو کار مشاعرهبه به اقا محمد
مشاعره هم که حسابی راه افتادی
در گوشهايم
جز زجر سلاخي
بهر دل نيست
و باران
جز قطره اي بر اين دشت خشک
نشاني ندارد
به خاطر تو از شب و ستاره ها ميگريزم
و در اولين خانه خاموش مينشينم
تا
چراغها جاي ماه چهره ات را برايم بگيرند
اره دیگه فرانسه کسی نیست بات مشاعره کن
غنیمت شمار دم را
در زندگی چندی به گردش فلک و ((چرخ کجمدار))
بودم امیدوار.__
هرجا نشانه ای از دری بود کوفتم ;
لیکن ز پشت در
هرگز کسی به درد دلم پاسخ نداد!
با آنکه پای من
چون دستهای شاه ندانم چه چیز ((...شیر))
تا عرش رفته بود
در اين كه تاب ميآورم حرفي نيست
و اين كتاب را كه تا آخرين ورق
ورق زدهام.
حرف تازهاي نيست
اين كه چرا كهنه نميشود?! . . .
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)