ديدم به خواب دوش كه ماهي بر امدي
كز عكس روي او شب هجران سرامدي
............
برام خیلی اشناست
منظورم شعری بود که گفتید
سعی میکنم براتون پیداش کنم
ديدم به خواب دوش كه ماهي بر امدي
كز عكس روي او شب هجران سرامدي
............
برام خیلی اشناست
منظورم شعری بود که گفتید
سعی میکنم براتون پیداش کنم
سلام
مرسي سايه جان. لطف مي كنيد
بيت مال يكي از غزل هاي حافظ هست. جالب اينجاست كه مصرع دوم يه بيت ديگه از اين غزل هم يادمه كه براي اينكه شايد به يادآوري كمك بشه اونم ميذارم چون مصرع اول اون رو هم يادم نمياد![]()
![]()
------------------------------------
زهي سجاده ي تقوي كه يك ساغر نمي ارزد
اينم دنباله مشاعره:
يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش
(اگه تكراري بود ببخشيد)
سلام
این برای مشاعره
شبان گاهان لب درياچه مي رفتم
و مي گفتم به خود
او يك شب آنجا ديده خواهد شد/
من او را پيش از اين هرگز نديده و نام او را نيز نشنيده
ولي انگار با هم روزگاري اشنا بوديم/
نمي دانم كجا بوديم
كه من در نيلي چشمان او
او در كبود رود شعر من
زمانها در شنا بوديم/
شبي امد ؛ وليكن دير وقت امد
نه فانوسي ؛ نه مهتابي
هوا بس تيره بود و دامن درياچه پر توفان
سوار قايقي گشتيم و بر خيزابها رفتيم تا ديري
ولي دردا!!!
چه تقديري
من او را باز هم نشناختم ؛ زيرا
كه شب تاريك بود و موج نيرومند
از ان سو قصه تلخي است؛
اي افسوس
او را موجها بردند...
...............
اینم برای شما دوست خوبم
فکر کنم این باشه
دمي با غم بسربردن جهان يكسر نميارزد
به مي بفروش دلق ما كزين بهتر نميارزد
چه آسان مينمود اوّل غم دريا به بوي سود
غلط كردم كه اين طوفان به صد گوهر نميارزد
Last edited by saye; 19-04-2006 at 02:44.
در پای اجل چو من سرافکنده شوم ، وز بيخ امید عمر برکنده شوم
زينهار، گلم به جز صراحی نکنيد ، باشد که ز بوی می دمی زنده شوم
------
خوب شد خودت با "ش" شروع كردي![]()
بلد نبودینخوب شد خودت با "ش" شروع كردي
نـــــــــــــــــــــه![]()
معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چرا دروغ بگم
نه بلد نبودم![]()
زيباترين غزلي كه از حافظ خوندم![]()
در وفاي عشق تو مشهور خوبانم چو شمع / شب نشين كوي سربازان و رندانم چو شمع
زور و شب خوابم نمي آيد به چشم غم پرست / بس كه در بيماري هجر تو گريانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد / همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر كميت اشك گلگونم نبودي گرم رو / كي شدي روشن به گيتي راز پنهانم چو شمع
در ميان آب و آتش همچنان سرگرم توست / اين دل زار نزار اشك بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلي فرست / ورنه از دردت جهاني را بسوزانم چو شمع
بي جمال عالم آراي تو روزم چون شب است / با كمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
كوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت / تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم يك نفس باقيست با ديدار تو / چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم كن شبي از وصل خود اي نازنين / تا منور گردد از ديدارت ايوانم چو شمع
![]()
عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم!
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
به روی یکدگر ویرانه میکردم!
عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم!
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی، گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش
آن دم بر لب پیمانه میکردم!
عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم!
که می دیدم یکی عریان و لرزان
دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم!
عجب صبری خدا دارد...
درسته كولي و بيكس و بيكارم
ولي واسه خودم خدايي دارم
براي ديدن روز عذابت
دارم ثانيه ها رو مي شمارم
...
من اين جا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه بر داريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان در هر كجا
آيا همين رنگ است؟
سلام
تو رفته اي بي من تنها سفر كني
من مانده ام بي تو شبها سحر كنم
تو رفته اي عشق من از سر بدر كني
من مانده ام عشق تو را تاج سر كنم
روزي كه پيك مرگ مرا مي بردبه گور
من شب چراغ عشق تو را نيز مي برم
عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ توست
خورشيد جاوداني دنياي ديگرم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)