مرا عمری بدنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که حتی صفحه ایی از آن نخواندی
مرا عمری بدنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که حتی صفحه ایی از آن نخواندی
ياري خواهي ز يار با يار بساز * سودت سوداست با خريدار بساز
..........................
از بهر و صال ماه از شب مگريز * وز بهر گل و گلاب با خار بساز
زين عشق پر از قتل جهانسوز بترس * زين تير فنا بخش كمر دوز بترس
..........................
وانكه آمد چو زاهدان توبه كند * آن روز كه توبه كرد آن روز بترس
سر رشته شاديست خيال خوش تو * سرمايه گرميست مها آتش تو
..........................
هرگاه كه خوشدلي سر از ما بكشد * رامش كند آن زلف خوش سركش تو
واجب الحج شدگانی که از این بوم و برند
عازم خانه حق اند و ز حق بی خبرند
واجب الحج شده اند امسال از مال کسان
ناکسان بین که به سوی چه کسی رهسپرند
بالله این قافله سالار ریاکار دنی
ظاهر آراستگانند ولی بد سیرند
کاشکی صاعقه ایی آید و سوزد همه را
تا دگر شمع از این خانه به مسجد نبرند
در روایت هست از امام صادق پرسید
بو بصیر آنکه به تاریخ ذلیلش شمرند
که ایا زاده پیغمبر حجاج امسال
گویی از مرز صدا بیشتر از بیشترند
حضرت آنگه دو انگشت مبارک بگشود
گفت بنگر بشرند اینان یا جانورند
بوبصیر آنگه از دیده دل کرد نظر
دید محرم شدگان اکثرشان گاو و خرند
نوایی اصفهانی
در اتاق رازهاي تو سرك نمي كشم
بيش از آنچه خواستي نمي پرم قبول كن
قدر يك قفس ! كه خلوتت بهم نمي خورد
گاه ، نامه مي برم مي آورم قبول كن
هي نگو كه عشقمان جداست ، شعرمان جدا
بي تو من نه عاشقم ، نه شاعرم قبول كن
نيم آب و نيم آتش كزم سيل و شرر خيزد
منم قلب همه گيتي كه جان از مشت من ريزد
ديگه حرفهايي كه من ميزنم تكراري شده
. اين نفس كشيدنام ديگه انگار اجباري شده
. من ميرم با انبوه خاطرات سرد خود
. آخه از نصيحت سيرم حرفاتم دلدا
آن زمان كه خبر مرگ مرا ميشنوي
روي خندان تو را كاشكي ميديدم...
من مسافر و غریب اما لبریز یقین
می دونم تو راه عشق همه رو جا میزارم
یکی از همین روزها روی شب پا میزارم
روی قاب لحظه ها عکس فردا میزارم ..........
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)