یا مُردهای جاندار چندی عمر خواهم کرد
یا زنده امّا سالها مصلوب خواهم بود
هرچند آرامم ولی یک صبح مردابی
من باز هم فوّارۀ آشوب خواهم بود
چه قدر "ی" زیاد شد امشب که !!!!!!!!!!!!!!
یا مُردهای جاندار چندی عمر خواهم کرد
یا زنده امّا سالها مصلوب خواهم بود
هرچند آرامم ولی یک صبح مردابی
من باز هم فوّارۀ آشوب خواهم بود
چه قدر "ی" زیاد شد امشب که !!!!!!!!!!!!!!
در اینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند
نام تو را به رمز
چقدر هم بد شعره این "ی"
زمين تاب نمي آورد مرا
غرب برهنه ام مي کند روي تمام ِ تابلوهاي شهر
کر مي کند گوش ِ هر عابر را
هوار ِ بي امانِ زيبايي ام
شرق مي پوشانَد ام
در انکار
در سکوتي سيلي خورده...
واقعا که چه قدر بد دیگه گمونم کم کم داره همه شعرهای شروع شوند با "ی" ته می کشه
هزار پرسش بی پاسخ از شما دارم
گروه مژده رسانان این مسیح جدید
شفا دهنده ی بیمارهای مصنوعی
میان خیمه ی نور دروغ زندانی
و هفت کشور
از معجزات او لبریز
کسی نگفت و نپرسید
از شما
یک بار
میان این همه کور و کویر و تشنه وخشک
کجاست شرم و شرف ؟
تا مسیح تان بیند
و لکه های بهارش را
ازین کویر
ازین ناگزیر
بزداید
و مثل قطره ی زردی ز ابر جادوییش
به خاک راه چکد
در پيش چشم دنيا
دوران عمر ما
يك قطره دربرابر اقيانوس
در چشمهاي آنهمه خورشيد كهكشان
عمر جهانيان
كم سوتراز حقارت يك فانوس
افسوس !
سپیده دمان را دیدم که بر گرده اسبی سرکش، بر دروازه افق به انتظار
ایستاده بود
و آنگاه، سپیده دمان را دیدم که، نالان و نفس گرفته، از مردمی که
دیگر هوای سخن گفتن به سر نداشتند،
دیاری نا آشنا را راه می پرسید.
و در آن هنگام، با خشمی پر خروش به جانب شهر آشنا نگریست
و سرزمین آنان را، به پستی و تاریکی جاودانه دشنام گفت.
پدران از گورستان باز گشتند
و زنان، گرسنه بر بوریاها خفته بودند.
کبوتری از برج کهنه به آسمان ناپیدا پر کشید
و مردی، جنازه کودکی مرده زاد را بر درگاه تاریک نهاد.
ما دیگر به جانب شهر سرد باز نمی گردیم
و من، همه جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم.
می توانم که بعد از این هر صبح فقط عکس تو را نگاه کنم
و بگویم سه بار پی در پی جمله ” دوستم نداری“ را
بعد کم کم امیدوار شوم به خودم و به مرگ .... عالی نیست؟!
دارم انگار یاد می گیرم راههای امیدواری را
بعد دیگر قرار نیست که تو بروی مثل مَرد کار کنی
لای پرونده گم کنی من را و بمانی اضافه کاری را
و بمانی و جستجو بکنی و مرا باز زیر و رو بکنی
من که پیدا نمی شوم هرگز و تو را نامه اداری را....
بعد دیگر قرار نیست که من مادر بچه بدی بشوم
و بپرسند دائماً از من که چرا طرز بچه داری را ...
بعد دیگر قرار نیست که ما زیر یک سقف زندگی بکنیم
که نه با دل، نه عشق گرم شود و اگر شعله بخاری را ...
امشب بر آستان جلال تو
آشفته ام ز وسوسه الهام
جانم از این تلاش به تنگ آمد
ای شعر ... ای الهه خون آشام
دیریست کان سروده خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه خون هستی
اما ... بس است این همه قربانی
خوش غافلی که از سر خود خواهی
با بندهات به قهر چها کردی
شرمنده که دوباره "ی" شد![]()
Last edited by sise; 08-06-2007 at 01:06.
يا رب اين گل كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب سوز پاييز،سرمای آذر
ولم کرده ای زير باران بميرم
تووقتی نباشی چه بهتر که يکروز
بيفتم کنار خيابان بمیرم
اینم معجزات الهی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)