دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد .
وز معبر قوافل ایام رهگذر
با میوه همیشگی اش , سبزی ِ مدام
ناژوی ِ سالخورده فروهشته بال و پر
آرهنوشته شده توسط hamid_hitman47;116725a"
![]()
دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد .
وز معبر قوافل ایام رهگذر
با میوه همیشگی اش , سبزی ِ مدام
ناژوی ِ سالخورده فروهشته بال و پر
آرهنوشته شده توسط hamid_hitman47;116725a"
![]()
رسم دورنگي آيين مانيست
يكرنگ باشد روز و شب من
گفتم رهي را كامشب چه خواهي ؟
گفت آنچه خواهد نوشين لب من
نهادم سر به روی شانه ی ابر
شبی در آسمانی بی ستاره
به تنهایی خود معتادم ،اما
صدایم کن ،صدایم کن دوباره
شب اردیبهشت و بوی باران
خدایا دست هایم سرد و خالیست
هزاران کوچه باغ عشق اینجاست
دلم اهل همین دور و حوالیست
تير نگاهت چو برخواست دلم گسست
هزار پاره شد دل و هوش از سرم برفت
تو بيايی که من از لعل لبت خون به بر آرم
به بر آرم تن از اين خاک غمين چون تو بيايی
تو بيايی که من از بطن زمين باز به در آيم
به درآيم من از اين جان و جهان چون تو بيايی
يك بوسه بس است از لب سوزان تو ما را
تا آب كند اين دل يخ بستهى ما را
من سردم و سر دم، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم، تو دوا باش خدا را
جان را كه مه آلود و زمستانى و قطبىست
با گرمترين پرتو خورشيد بيارا
از ديده برآنم همه را جز تو برانم
پاكيزه كنم پيش رُخت آينهها را
اگر پوسيده گردد استخوانم
نگردد مهرش از جانم فراموش
شدم بازیچه دست زمانه
غم پنهانی ام کس ندانه
نظر انداز برنگ زرد من تو
بریزم اشک چشمم دانه دانه
هنگام مي و فصل گل گشته
جانم گشت خدا گشت و چمن شد
دربار بهاري تهي از زاغ و جانم زاغ و خدا زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطه ري رشک ختن شد
دل تنگ و چون من مرغ قفس بهر وطن شد
دارم از تو غمی ای دل
مکن زین شعر مرا خجل
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)