شده اگر با دروغی
یا که با لبخند مجبوری
شده حتی با دستهای سرد سرد
بیا برگرد کاری کن
میدونم که دروغت
واسه این حال من خوبه
فقط بیا برگرد
با یک لبخند زورکی
یا دوست دارم الکی
واسه دل خستم
به خدا بسه
حتی اگر شده دروغکی
فقط بیا برگرد
شده اگر با دروغی
یا که با لبخند مجبوری
شده حتی با دستهای سرد سرد
بیا برگرد کاری کن
میدونم که دروغت
واسه این حال من خوبه
فقط بیا برگرد
با یک لبخند زورکی
یا دوست دارم الکی
واسه دل خستم
به خدا بسه
حتی اگر شده دروغکی
فقط بیا برگرد
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﮎ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ
ﮔﺎﻫﯽ
ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺣﺮﻓﯽ
ﺗﻠﺨﯽ ﻧﮕﺎﻫﯽ
ﺧﻮﺏ ﺗﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ......
خواستم چشمانت را از پشت بگیرم اما دیدم طاقت اسمهایی را که میگویی ندارم........
تــــو را..از رویای شبهایم
از قلبـــــــی که..مهربان می خوانندش
از چشـــمـــهای مشتاقم..از لـــب های سخنگویم
تــــــــو را..از هستــــــــــــی ام
بیـــرون کرده ام
صدایــــــــم کن..تا ..
دور تــر نشدی
گـفـت :
دعـا کـنـی مـی آیـد . . .
گـفـتـم :
آنـکـه بـا دعـایـی مـی آیـد . . . بـا نـفـریـنـی مـی رود !
حـال روزی . . .
خـواسـتـی بـیـایـی . . .
بـا دعـا نـیـا . . . بـا دل بـیـا !!
گلوی من،ابری ترین تکه ی آسمان است...
اما نمیدانم چرا همیشه،
باران از چشمان تو آغاز می شود...
کامل این شعر اینست:
من اگر آدم شوم ، حوا برایم می شوی؟؟؟
لحظه ای کافر شوم ، ای بت خدایم می شوی؟؟؟
من اگر از نا کجاهای خودم هم بگذرم
مهربان ، تو همنشین هر کجایم می شوی؟؟؟
من تمام عمر خود را هم برایت تب کنم
نازنین ، آیا تو یک لحظه فدایم می شوی؟؟؟
بهترین خاتون خود را در شبی مدفون کنم
شهرزاد هر شب این قصه هایم می شوی؟؟؟
از فراق دوریت با سایه ام دعوا کنم
با تمام هستی ات عقده گشایم می شوی؟؟؟
من اگر موسی شدم اعجاز از من خواستند
در میان ساحران تو اژدهایم می شوی؟؟؟
مطمئن بودم اگر آدم شوم ، ای نارفــــیـــق
تو همان سنگ بزرگ راههایم می شوی.....
Last edited by iranzerozone; 05-01-2013 at 23:27.
هر کسی برای خودش خیابانی دارد…
کوچه ای…
کافی شاپی..
و شاید عطری…
که بعد از سالها… خاطراتش گلویش را چنگ میزند!
![]()
کـودک مـیـشـوم . . .
بـهـانـه گـیـر تـر از قـبـل . . .
حـسـاس تـر از گـذشـتـه . . .
کـودک تـر از هـمـیـشـه تـو بـزرگ مـیـشـوی . . .
مـرد مـیـشـوی . . .
قـوی و مـحـکـم . . .
آغـوشـت هـم خـواسـتـنـی تـر از هـمـیـشـه . . .
و مـ ـن بـا تـمـام کـودکـیـم . . .
خـودم را گـم مـیـکـنـم . . .
بـیـن یـک دنـیـا مـردانـه ی ِ تـ ـو
کـآش ...
سرِ درِ بـهشـتــ ؛
کسـ ـي باشـَد که بپرســَد :
آدمـي یـا فرشـتـ ـه ؟
و مـَن با صدای ضـعیفــم
که از زجـه رو به بـی صـدایی رَفــته ،
بــگویـَم :
زَن -َـم
و ایـن بـار
همه نگـاهَم کُنند :
نـَه به خاطـِر موی بُلَندَم
نه چشـمان معصـومَم
و نه لرزشِ صدایـَم
.
.
.
بـلکـه به خاطِر روحِ خدا که در من دمـیده شده
و همه ،
تحســین کـُنَند ؛
شـُجاعَـتـ ،
صـداقَتـ
وَفـ ـآ
و نجـآبـَتَم را
در آن کره خاکی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)