خدا تنها تنهایی است که تنها را تنها نمی گذارد . . .
خدا تنها تنهایی است که تنها را تنها نمی گذارد . . .
الـــــــو ؟ ... صــدام میــاد خــــــدا ؟
یــه کوچولــو اتفــاق می خــوام !
جورش کــن لطفـــا "
.
.
.
بــازم کـه قطــع کردی
:(
هنگامی که به آسمان آرام و خاموش شب تنهایی نگریستم،
خزیدن امواج اقیانوس عشق را در میان رگ هایم احساس کردم.
عشقی به مسافت راه بی نهایت !
عشقی به لطافت خارهای بیابان !
عشقی به زبری گلبرگ های گل سرخ !
عشقی به جای قدم های روی ساحل موج زده !
خدایا به دستان سرد من بنگر که قادر به نوازش چهره ات نشده است...
خدایا به پاهای بی تابم نگاه کن که توان رسیدن به تو را دیگر ندارد...
خدایا به چشمانم نگاهی بینداز که از کثیفی دنیای بی وفایی تاریک شده...
خدایا پاروی شکسته قایق خیالم را بنگر که در پی رسیدن به تو از خاری خرد شده...
خدایا گم شده ام...
کاش دستان مهربانت را به من دهی تا با هم بر روی ساحل رویاهایم قدم برداریم !
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم
آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی
که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست،
اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید
عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی
بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان
چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم،
آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی،
توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد
بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی،
می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.
آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی
وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت...
خدایا زندگانی در دنیایت زیباست زیباست! آدمیان زندگی میکنند دوستت دارند خدایا بعضی از مردم خودشونو وفای عشق میکنن خدایا میخوام بهشون بفهمونی که عشق واقعی چیه و چی هست! خدایا دوستت دارم بدانی آن دو نفر چگونه دل دوستم را شکستند!
خدایا دوستت دارم بهشون بفهمون =((
خدایا آرامش بده تا با آرامشم باعث آرامش بنده هایت شوم
خدایا بفهمانم بی تو چه خواهم شد ولی نشانم نده،خدایا بفهمانم و نشانم بده با تو چه خواهم شد...
خدایا …. یا فریاد در گلویم را بگیر، یا بغض گلوگیرم را … هرکدام راه دیگری را بسته
ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي كرد بهت چي گفت ؟
جايي كه ميري مردمي داره كه مي شكننت نكنه غصه بخوري من همه جا باهاتم .
تو تنها نيستي . توكوله بارت عشق ميزارم كه بگذري،
قلب ميزارم كه جا بدي،
اشك ميدم كه همراهيت كنه،
ومرگ كه بدوني برميگردي پيشم
خـــدا آن حـــس زیـــبـــآییستـــــ
کـــه در تـاریــکـــی صـــحــرا ..
زمـــانــی کــه هـــراس مـــرگ مـــی دزدد سـکــوتــتـــــ را
یـــکــی مـــثـــل نـــســـیـــم ســـرد مـــی گـــویــد:
"کـــنــارت هـــســتــم ای تــنـــهـــا"
و دل آرام مـــی گـــیـــرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)