کاش در لحظه ها در راه قدم های تو قربانی می شدند
آن گاه قلب من برای همیشه
در بی قراری دیدن چشمانت می تپید
آن گاه قلب من برای همیشه
از چشمه ی عشق می نوشیدی و سیراب نمی شدی
آن گاه تا ابد
دلم در آتش نگاهت خاکستر می شد
آن گاه واژه های همیشه
در تمنای برای تو نوشتن می سوختند.
کاش لحظه ها در راه قدم های تو قربانی می شدند
آن وقت دلهره در شعرم پرسه نمی زد
و آفتاب هرگز نمی مرد
و شب در دل ها ترانه نمی خواند
کاش لحظه ها در راه قدم های تو قربانی می شدند
آن گاه هرگز
گرد پیری روی گیسوی تو نمی نشست
و قامت بر افراشته تو خم نمی شد
کاش لحظه ها می خفتند، می مردند
اما تیک تاک ساعت
طومار نوشته هایم را در هم می یچید
و ذره ذره وا ژه ها را آب می کرد
اما باز هم لحظه ها در گذرند
و زمان به نوشته هایم می خندد
و قهقهه هایش مرا از درون می سوزاند...