عجیب نیست که پلنگ جفت آهوست،
گیلاس مست میکند،
و برف داغ است…
در کشور آغوش تو
حتا عجیب نیست که روز و شب بهم برسند و صبح تا ابد پشت در یک اتاق منتظر بماند.
مژگان عباسلو
عجیب نیست که پلنگ جفت آهوست،
گیلاس مست میکند،
و برف داغ است…
در کشور آغوش تو
حتا عجیب نیست که روز و شب بهم برسند و صبح تا ابد پشت در یک اتاق منتظر بماند.
مژگان عباسلو
Last edited by gholebishakhodom@GMail.com; 30-08-2014 at 19:16.
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی کردابم
تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید
تورا کدام خدا
تو را کدام جهان
تو از کدام ترانه تو از کدام صدف
تو در کدام چمن همره کدام نسیم
تو از کدام سبو
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه
مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه
کدام نشاه دمیده از تو در تن من
که ذره ها وجود تو را که می بیند
به رقص می آیند
سرود می خوانند
چه آرزوی محالیست زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر
تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه
که صبر راه درازی ، به مرگ پیوسته ست
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خسته ست
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو باز است و راه من بسته ست
تو قرار من باش
تا من مَدارت شوم ...
چه قرار و مَداری بهتر از ما ؟!
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار....
دلم گرفت؛ از این گردش و از این تکرار
شعری از بهامین....
در مـלּ
آدم بر؋ـیاے ست
کـہ عاشق آ؋ـتاب شدہو ایـלּ خلاصـہے همـہ،
داستانهاے عاشقانـہ جهاלּ است
«احسان پرسا»
حتما کسی را تازگی ها در نظر داری
لابد به غیر از من کسی را زیر سر داری
دیگر سراغی از دل تنگم نمی گیری
با اینکه از حال پریشانم خبر داری
بی طاقتی این روزها - جایی دلت گیر است
بو برده ام از شهر من قصد سفر داری
بو برده ام از عطر مشکوک تنت شبها
-جایی دگر . عشقی دگر . یاری دگر داری
سردی – زمستانی در این گرمای تابستان
لبهای بی رنگ و نگاهی بی ثمر داری
آهسته گفتی:- دوستت دارم- و از لحنت
معلوم شد از من کسی را دوست تر داری
محسن مهرپرور
تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم
وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد…
چیزی شبیه غرور!
لطفا گاهی خودت رابه نفهمیدن بزن و بگذاردوستت بدارم…
بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را
نخواهدخواند…
نمیگذارم…
نمیخواهم…!
همین که هستی دوستت دارم…
حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم!
![]()
گاهی خوابت را می بينم..
بی صدا..
بی تصوير..
مثلِ ماهی در آب های تاريک..
که لب می زند و..
معلوم نیست..
حباب ها کلمه اند..
يا بوسه هایی از دلتنگی ...
شما که می خندید
شما که حرف می زنید
شما که حواستان نیست
شما که خسته اید
شما که کلافه اید
من نفس م در سینه می ماند
دلم می ریزد
دستم می لرزد
غوغا می شود در من
و به مثالِ ایستِ قلبیِ بیمار
حرفی
اشاره ای
مرا باز به خود می آورد
گاهی هم کار از کار می گذرد
و من برایِ یک روز
برایِ شما می میرم
شما که نمی دانید
در چشمانتان که نگاه می کنم
بی قراری امانم نمی دهد
نگاهم را می دزدم
از بی ربط ترین ها می پرسم
و شما اصلا به خیالتان نمی رود
که چه در من می گذرد
من مردانه
برایِ شما می میرم
به دوست داشتَنت مشغولمهمانند سربازی که سالهاست ، در مقرّی متروکهبی خبر از اتمام جنگ ، نگهبانی می دهد....
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)