دانی که به دیدار تو چونم تشنه
هر لحظه که بینمت فزونم تشنه
من تشنة آن دو چشم مخمور توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
"مولوی"
دانی که به دیدار تو چونم تشنه
هر لحظه که بینمت فزونم تشنه
من تشنة آن دو چشم مخمور توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
"مولوی"
ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ
ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻗﺪﯾﻤﯽ
ﺩﺭ ﺁﺭﺷﯿﻮ ﺭﺍﺩﯾﻮ
ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ
ﻣﺮﺍ ﺑﺸﻨﻮﯼ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻮﺭﻭﺯﻯ
تــــــــــو بـــ ــگو دوســــــتم دارے
مَــــــטּ ثــــــــابت می کـــــــــنــم
انســــان جـــانوری پــــــرنده ست
با تشکر مهران...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
توی شیرینی ، تو اول ، قند دوم می شود
مزه سوهان اعلا پیش تو گم می شود
بین قطاب و گز و نقل محلی ساده است
حدس اینکه طعم لب های تو چندم می شود
روزها رد میشود، چشمت شرابی کهنهتر
پلکهایت کم کَمک تبدیل به خُم میشود
هر کجا ساکن شوی در نقشه، مانند شمال
جمعیت آنجا گرفتار تراکم میشود
چشم بسته، هر کسی بویت کند توی سرش
باغهای پرگُلِ قمصر تجسم میشود
ماه را جای تو می گیرم نمی دانم چرا
اینقدر این روزها سوءتفاهم می شود!
دود کن اسپند را، چشم حسود از دیدنت
شورِ شور، اصلا دو تا دریاچهی قم میشود
وقتِ شرعی، لطف کن از پیش مسجد رد نشو
موجبات سستیِ ایمان مردم میشود
وسوسه یعنی تو ! شالیزار هم یعنی بهشت
بیخودی آدم دچار سیب و گندم می شود...
جواد منفرد
پ.ن:عکس از البوم One مهران
هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو بر می گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدائی
از همه سو
به تو محدودم
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم...
آزار
دختری خوابیده در مهتاب
چون گل نیلوفری بر آب
خواب می بیند
خواب می بنید که بیمار است دلدارش
وین سیه رویا شکیب از چشم بیمارش
باز می چیند
می نشیند خسته دل در دامن مهتاب
چون شکسته بادبان زورقی بر آب
می کند اندیشه با خود
از چه کوشیدم به آزارش ؟
وز پشیمانی سرشکی گرم
می درخشد در نگاه چشم بیدارش
روز دیگر
باز چون دلداده می ماند به راه او
روی می تابد ز دیدارش
می گریزد از نگاه او
باز می کوشد به آزارش
هوشنگ ابتهاج
مترسک انقدر دستهایت را باز نکن
کسی تو را در آغوش نمیگیرد
ایستادگی تنهایی می آورد
ماهیها ؛ عاشقانه می خوانند ....
باز لبِ رود
دستی به آب زدی؟
بی ادعا بر سَر حَرفم مــــاندم
تو بگو
با آن ھمہ ادعایت کجا رفتہ اے؟
مترسک انقدر دستهایت را باز نکن
کسی تو را در آغوش نمیگیرد
ایستادگی تنهایی می آورد
فکر کردم عاشقمی
بعد ها فهمیدم تاب تاب دلم را شنیدی ، ذوق کردی ، فکر بازی به سرت زد …
عشق
اتفاقی ست که می افتد
گاهی پُر شتاب، مثل گلوله ای ناغافل
گاهی آرام، مثل نشتِ گاز در شبی زمستانی.
در هر حال
عشق؛ اتفاقِ کُشنده ای ست که می افتد!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)