من خیلی وقتها خوشوقتم
غلت میخورم روی قالی
از اینکه میبینم درقِبال شما مشغولم، ریسه میروم
میخواهم همۀ خوابِ مرا نوشابه کف کند
از گوشم بــِسُرَد
آنقدر سرم را بچسباند به بالش که بیدار نشوم
من خیلی وقتها خوشوقتم
غلت میخورم روی قالی
از اینکه میبینم درقِبال شما مشغولم، ریسه میروم
میخواهم همۀ خوابِ مرا نوشابه کف کند
از گوشم بــِسُرَد
آنقدر سرم را بچسباند به بالش که بیدار نشوم
من از فرو رفتن تن زدم
صدائی بودم من
__شکلی میان اشکال__,
و معنایی یافتم .
من بودم
و شدم,
نه زان گونه که غنچه ئی
گلی
یا ریشه ئی
که جوانه ئی
ياد آن ايام، كز خوش باورى
هر چه مىديدم به چشمم خوب بود!
مىفشارندم چو مىبينم كنون
خوش گمانىها سزايش چوب بود!
دریغ شیر آهنکوه مرد !
که تو بودی
وکوهوار
پیش از آنکه به خاکی افتی
نستوه و استوار
مرده بودی
اما نه خدا و نه شیطان__
سرنوشت تو را بتی رقم زد
که دیگران می پرستیدند.
بتی که دیگرانش می پرستیدند.
دستهایم می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث میپایم
که به در کس آید در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم میشکند
در آستانه دریا و علف
به جستجوی تو
در مغبر باد ها می گریم,
در چار راه فصول,
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد
در سنگ شکاف های تنهایی
در غبار آلوده ترین باران در حسرت دیدار ماه در غروب پاییز
آرزوهای بر باد
دلخوشی های ماندگار در دشت سکون تنهایی
یاد اوردنده ی غروب اشک ماه در رنگین کمان تک رنگ
به دیدار ستاره ی خود به زمین می اندیشد
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است........صد گنج شایگان که ببخشی رایگان
نامدگان و رفتگان , از دو کرانه زمان
سوی تو می دوند , هان ای تو همیشه درمیان
نمی خوام از آسمون چیزی برات بیارم
عکستو رو قله ی هیمالیا بذارم
نمی خوام از پشت ابر ماهو واست بچینم
فقط تو خواب و رؤیا تو باشی در کنارم
می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)