عشق را دیدی خودت را خاک کن!
سینه ات را در حضورش چاک کن!
عشق آمد ؛خویش را گم کن عزیز!
قوت ات را قوت مردم کن عزیز!
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده ای درمان کنی!
عشق یعنی خویشتن را گم کنی
عشق یعنی خویش را گندم کنی!
عشق یعنی نان ده و از دین مپرس!
در مقام بخشش از آیین مپرس!
هرکسی اورا خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد!
در تنور عاشقی سردی مکن
در مقام عشق نامردی نکن
لاف مردی میزنی!مردانه باش!
در مسیرعاشقی افسانه باش!
دین نداری مردمی آزاده باش!
هر چه بالامیروی افتاده باش!
عشق یعنی آن چنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی!
عشق گوید مست شو گر عاقلی
ازشراب غیر انگوری ولی!
هر که با عشق آشنا شد مست شد!
وارد یک راه بی بن بست شد!
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هر چه ناممکن بود ممکن شود!