تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 91 از 129 اولاول ... 4181878889909192939495101 ... آخرآخر
نمايش نتايج 901 به 910 از 1281

نام تاپيک: مجموعه مقالات و موضوعات روانشناسي

  1. #901
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض تبعات اعتماد به نفس غير واقع بينانه در زندگي

    همه ما در بسیاری از اوقات در زندگی پی به اهمیت اعتماد به نفس برده ایم. اعتماد به نفس به معنای شناخت توانایی ها و قابلیت های خویش و به کار بستن صحیح آن ها در شرایط زمانی و مکانی مناسب، اولین گام برای رسیدن به تکامل و زندگی هرچه بهتر است. اما همانند هر خصلت دیگری، اعتماد به نفس حد و مرزهایی دارد و تابع مقتضیاتی است، در غیر این صورت می تواند تبعاتی در پی داشته باشد.
    همواره در مباحث مربوط به اعتماد به نفس از نبود اعتماد به نفس یا راه های کسب آن سخن گفته ایم، اما درباره تبعات اعتماد به نفس بیش از حد کمتر گفته ایم. از این رو در این باره با یکی از روان پزشکان عضو انستیتو روان پزشکی تهران گفت وگو کردیم.
    دکتر بنفشه غرایی، روان پزشک و عضو انستیتو روان پزشکی تهران در این باره به خراسان می گوید: شناخت کامل هر فردی از نقاط ضعف و قوتش باعث می شود که بتواند در تعیین اهداف و برنامه ریزی برای رسیدن به آن اهداف دید واقع بینانه ای داشته باشد و از طرف دیگر روابط اجتماعی فرد را نیز متاثر می کند. طبیعی است که اگر این ارزیابی چه کمتر از حد و چه بیش از حد باشد می تواند غیر سازنده باشد.
    اما نکته این جاست که همواره بیشتر درباره فواید اعتماد به نفس گفته شده است تا عوارض و تبعات اعتماد به نفس بیش از حد فرد به خود. در چنین شرایطی فرد ارزیابی نادرستی از توانمندی ها و قابلیت های خود دارد و قادر به تشخیص ضعف های خود نیست.
    ارزیابی بیش از حد از توانمندی های فردی و نادیده گرفتن نقاط ضعف باعث می شود فرد اهدافی را برای خود در نظر بگیرد که از لحاظ روحی، جسمی، اجتماعی و موقعیت خانوادگی توانایی رسیدن به آن ها را نداشته باشد. نرسیدن به اهداف به صورت مکرر این تصور را برای فرد به وجود می آورد که حسادت دیگران مانع پیشرفت او شده است یا دیگران قادر به درک او نیستند. در نتیجه این تصورات وی ممکن است نسبت به دیگران احساس خشم یا خصومت پیدا کند و روابط بین فردی اش تحت تاثیر قرار بگیرد.
    بنابراین ارزیابی صحیح از موقعیت، توانایی ها و قابلیت های فردی در سلامت روان بسیار مهم است. فرد باید با توجه به امکانات محیطی و شخصی به گونه ای برنامه ریزی کند که از نهایت توانمندی های خود استفاده کند. اگر ارزیابی غیرواقع بینانه باشد، طبیعتا اهداف نیز غیرواقع بینانه خواهد بود و در نهایت احتمال رسیدن به اهداف نیز به حداقل می رسد.این مسئله برای کسانی که از ضعف اعتماد به نفس رنج می برند نیز قابل مشاهده است. این دسته از افراد به دلیل ترس از شکست های احتمالی در بسیاری از فعالیت ها شرکت نمی کنند.دکتر غرایی ادامه می دهد: یکی دیگر از تبعات ارزیابی مثبت بیش از حد از توانایی های فردی این است که این احساس در دیگران می تواند حالت بدی ایجاد کند. این قبیل افراد اغلب در روابط اجتماعی موفق نیستند زیرا اطرافیان و جامعه مانند یک آینه بازخورد رفتارهای ما را منعکس می کنند. زمانی که تصویری که از خود داریم، با آن چه از محیط و اجتماع می گیریم، هماهنگ نیست، تعامل اجتماعی مثبتی برقرار نمی شود. از این رو این دسته از افراد اغلب گوشه گیر خواهند شد یا زندگی زناشویی موفقی را تجربه نخواهند کرد زیرا انتظاراتی که از طرف مقابل بر اساس توانمندی های غیرواقعی دارند، آرامش و شادی را از آن ها گرفته است.
    فراموش نکنیم که اعتماد به نفس بیشتر از واقعیت وجودی فردی به شخصیت فرد صدمات زیادی وارد می کند و دانستن این نکته برای بسیاری از والدین امروزی ضروری است زیرا بسیاری از والدین تصور می کنند ارائه تصویر غیرواقعی و عالی از شخصیت کودک به خودش کمک کننده است و برای افزایش اعتماد به نفس فردی است در صورتی که چنین کودکانی پس از ورود به اجتماع با ارزیابی واقعی جامعه از توانایی های خود رو به رو می شوند و در اثر این ناهماهنگی در برداشت خانواده و جامعه از توانایی های کودک احساس خوشبختی، شادی و نشاط آن ها تحت تاثیر قرار می گیرد.این روان پزشک درباره تبعات اعتماد به نفس زیاد در زندگی زناشویی توضیح می دهد: ما معمولا بر اساس جایگاهمان، انتظار روابط و رفتارهای خاصی از دیگران داریم. به عنوان مثال کسی که یک پست ریاستی دارد، انتظار دارد کارمندان رفتار خاصی با او داشته باشند. بنابراین انتظارات ما بر اساس موقعیت و جایگاه فردی و اجتماعی متغیر است. حال اگر ارزیابی ما از جایگاه خود منطقی و واقع بینانه باشد، جامعه هم همان بازخورد طبیعی را خواهد داشت. اما وقتی تصویری که فرد از خود دارد متناقض با تصویری است که جامعه دارد، کشمکش ایجاد می شود.
    در خانواده نیز وقتی فردی تصور می کند باهوش است و هر حرفی که می زند صحیح است توقع دارد خانواده نیز به همان دید به او نگاه کنند. این طرز تلقی باعث تعارض و کشمکش خواهد شد. انتظارات نا به جا از سوی فرد و برآورده نشدن آن انتظارات از سوی خانواده باعث درگیری و جنجال می شود و سپس پای ارزیابی های اشتباه به میان کشیده می شود.
    طبیعی است که برای مداخله به صورت صریح نمی توان به فرد گفت که اعتماد به نفس بیش از حدی دارد. اعتماد به نفس زیاد گاهی یک علامت است که در برخی از اختلالات روانی قابل مشاهده است و در مواردی به مداخلات دارویی و روان درمانی نیاز است. در غیر این موارد، کاری که می توان کرد این است که عملکرد آن ها در برقراری ارتباط بهتر و رسیدن به اهداف مورد بررسی قرار بگیرد. سوالاتی که پیش می آید این است که این دسته از افراد می پرسند چرا با وجود توانمندی موفق نیستم، چرا دیگران به من حسادت می ورزند. کمک به ارزیابی واقع بینانه از جایگاه فرد و توانمندی هایش از پاسخ به این سوالات آغاز و سپس فرد نسبت به ارزیابی نادرست از خود آگاه می شود.
    Last edited by aligol172; 22-02-2011 at 19:00.

  2. 5 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #902
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض يک غصه بيش نيست غم يار...

    مرگ افراد مورد علاقه از دردناک ترین تجربه های زندگی است و منجر به بروز حالتی در بازماندگان می شود که آن را واکنش ماتم می نامند. این واکنش تاثیرات متنوعی بر زندگی بازمانده دارد و دامنه وسیعی از احساس ها، تجربه های جسمانی، رفتارها و حالت های ذهنی را در بر می گیرد. مرگ عزیزان یکی از عوامل اصلی بروز استرس است و در پژوهش ها اکثراً مرگ عضوی از اعضا ی خانواده از مهم ترین علل بروز ترس و اضطراب دانسته شده است. رفع ماتم یا پشت سر گذاشتن آن نیازمند گذشت زمان و طی مراحلی است که در طول آنها فرد باید حالت های درونی خود را به طور کامل و آزادانه ابراز و بیان کند.
    در روانشناسی ماتم و کاربرد اصطلاحات آن باید از یک سو میان ماتم، داغدیدگی و عزاداری تفاوت قائل شد و از سوی دیگر به تمایز میان ماتم بهنجار و ماتم نا بهنجار توجه داشت.
    اصولاً در برابر هر فقدانی ماتمی وجود دارد و از دست دادن هر چیز مورد علاقه ای موجب بروز ماتم می شود. اما واکنش ماتم به طور مشخص در برابر فقدان عزیزی ازدست رفته ایجاد می شود که در شکل بهنجار خود پس از طی زمانی مشخص و بروز حالت هایی شناخته شده رفع می شود و فرد مجدداً به زندگی بازمی گردد و فعالیت هایش را از سر می گیرد.
    تظاهرات واکنش ماتم بهنجار در چهار گروه احساسات، احساس های جسمانی، حالت های ذهنی و رفتارها طبقه بندی می شوند. احساسات شایع عبارتند از غمگینی، خشم، اضطراب، تنهایی، خستگی، شوک، بی یاوری، رهایی و تسکین. احساس های جسمانی شایع در میان تمام اندام ها و اعضای بدن دیده می شود مانند احساس فشار در گلو یا سینه، فقدان نیرو، ضعف عضلات، خشکی دهان و... حالت های ذهنی که گاه ثابت و پایدار و گاه زودگذر و ناپایدارند عبارتند از: ناباوری، گیجی، اشتغال ذهنی با افکار مربوط به متوفی، احساس حضور او و توهمات به صورت دیدن متوفی یا شنیدن صدای او. رفتارهای شایعی که در دوره ماتم زدگی به چشم می خورند از این قرارند: اختلال خواب، اختلال اشتها، وازدگی اجتماعی، رویاهای مربوط به متوفی، آه کشیدن و گریستن و جست وجو و فراخواندن فرد از دست رفته.
    واکنش ماتم بهنجار را می توان به صورت مراحل مشخصی در نظر گرفت که بازمانده با طی این مراحل در طول زمان ماتم را پشت سر می گذارد و به حل یا رفع آن نائل می شود. این مراحل به ترتیب عبارتند از: اعتراض و کرختی، طلب کردن متوفی، درماندگی و سرانجام سازمان دهی مجدد که از طریق آن بازمانده با شرایط جدید انطباق و سازگاری پیدا می کند و با برقراری مجدد روابط فردی و اجتماعی به زندگی بازمی گردد.
    برخی از صاحب نظران معتقدند به جای مراحل ماتم باید از تکالیف ماتم استفاده کنیم. تاکید بر واژه تکلیف نشان دهنده آن است که خود فرد ماتم دار و سوگوار نیز باید به طور فعال و با استفاده از کوشش آگاهانه خود به مقابله با فقدان و ماتم ناشی از آن بپردازد. بر این مبنا چهار تکلیف مشخص شده اند که تکلیف اول یا گام نخست پذیرش واقعیت فقدان است که بدون آن ادامه راه امکان پذیر نیست. در میان سوگواران به طور شایع دیده می شود که برخی حتی واقعیت مرگ متوفی را منکر می شوند یا معنای آن را تحریف می کنند. تکلیف دوم تجربه کامل درد ماتم است. شناخت، احساس و ابراز درد ماتم ضروری است. باید این درد را چشید و کشید. سرکوب این درد و جلوگیری از ابراز آزادانه آن که متاسفانه گاه توسط جامعه نیز تقویت می شود، منجر به بروز انواع نشانه های غیرانطباقی و رفتارهای انحرافی می شود و سرانجام زمینه را برای بروز واکنش ماتم نابهنجار و بیمارگونه آماده خواهد کرد. باید ماتم را پذیرفت و به خاطر آن گریست و به درد فقدان اجازه داد که ما را دربرگیرد و از ابراز آزادانه حالت ها و تالمات جلوگیری نکرد.
    تکلیف سوم انطباق و سازگاری با محیط در غیاب متوفی است. در اینجا شناسایی شرایط تغییریافته، تعریف مجدد هدف های زندگی و تجدید نظر در الگوهای ارتباطی ضروری است. و بالاخره تکلیف چهارم در انفصال انرژی عاطفی از متوفی و به کار انداختن مجدد آن در رابطه ای دیگر خلاصه می شود. به عبارت دیگر نباید عشق و دوست داشتن را هم همراه عزیز ازدست رفته به خاک سپرد بلکه به تدریج باید به دوست داشتن دیگران اندیشید و عمل کرد و پیوندهای عاطفی جدید را جانشین پیوند ازدست رفته کرد. واکنش ماتم نابهنجار از دردناک ترین تجربه های بشری است که علاوه بر خود ماتم رنج مضاعفی را بر صاحب آن تحمیل می کند. این نوع که به اشکال گوناگون ظاهر می شود نام های دیگری هم دارد مانند ماتم بیمارگون، حل نشده، برآمیخته، مزمن، تاخیریافته و مفرط. برخی از صاحب نظران بسیاری از اختلالات جسمی و روانپزشکی را اشکال پنهان شده واکنش ماتم می دانند.
    واکنش ماتم نابهنجار گاه خود را به شکل فقدان ماتم نشان می دهد. یعنی فرد هیچ یک از علائم ماتم را نشان نمی دهد. البته این حالت چندان شایع نیست و در مقابل باید از شایع ترین شکل واکنش ماتم نابهنجار یعنی واکنش ماتم مزمن نام برد که در آن نشانه ها شدیدتر از ماتم طبیعی هستند و برای مدت های طولانی باقی می مانند. در واکنش ماتم تاخیریافته مدت ها پس از وقوع مرگ یا فقدان متوفی تازه واکنش ماتم ظاهر می شود. واکنش ماتم مفرط به شکل اضطراب و فوبی به چشم می خورد و در واکنش ماتم مبدل به جای نشانه های ماتم با علائم جسمانی یا رفتارهای غیرانطباقی روبه رو هستیم. باید توجه داشت که بروز هر یک از انواع واکنش ماتم نابهنجار دلایل مشخصی دارد که با شخصیت بازمانده، نوع روابط او با متوفی، شرایط بروز و وقوع مرگ و عوامل ضمنی دیگر مرتبط است. شناسایی فردی که با ماتم نابهنجار دست و پنجه نرم می کند براساس برخی کلیدهای تشخیصی توسط روانپزشک امکان پذیر است.
    چگونگی شکل گیری و بروز ماتم در هر فرد خاص خود اوست که ریشه آن را باید در تجارب اولیه زندگی او جست وجو کرد. مهم ترین عامل در زندگی نوزاد دلبستگی و تعلق او به مادر یا جانشین وی است که تظاهر بیرونی آن وابستگی است. چگونگی رویارویی کودک با جدایی ها، گسستگی پیوندها با مادر چه به صورت موقت و چه به شکل دائمی ظرفیت آتی او برای مقابله با فقدان و محرومیت ها و چگونگی واکنش های بعدی او را مشخص می کند. تجارب اولیه ناخوشایند زمینه را برای بروز واکنش های نابهنجار بعدی از جمله واکنش ماتم نابهنجار فراهم می کند.
    هر چند برای طول مدت واکنش ماتم زمان هایی مشخص مانند شش ماه، یک سال یا دو سال ذکر می شود اما در حقیقت تعیین خاتمه ماتم به آسانی امکان پذیر نیست. طول ماتم با چگونگی و میزان نزدیکی بازمانده با متوفی نسبت دارد. اگر بازمانده بتواند به راحتی درباره متوفی فکر یا صحبت کند بدون آنکه دچار انفجار احساسی شود یا افکار خود را دردناک بیابد، می توان گفت که فرد به خاتمه ماتم نزدیک شده است. علاوه بر بعضی از عواملی که ذکر شد یکسری عوامل دیگر هم هستند که وجود آنها حاکی از این است که فرد واکنش ماتمی طولانی را پیش رو دارد که به احتمال زیاد به شکل نابهنجار تظاهر پیدا خواهد کرد.
    باید به نوع دیگری از ماتم نیز اشاره کرد که ماتم انتظاری خوانده می شود. در اینجا واکنش ماتم پیش از وقوع فقدانی اجتناب ناپذیر به وجود می آید. مثلاً وقتی با بیماری سرطانی روبه رو هستیم که مرگ او حتمی است و دورانی طولانی باید سپری شود تا مرگ فرا رسد. در این حالت ماتم از پیش به وجود می آید و به منزله نوعی تمرین روانشناختی مرگ قریب الوقوع است که به اعضای خانواده بیمار امکان می دهد تا تشویش حاصل از فقدان آتی را تجربه کنند و با آمادگی بیشتری با مرگ روبه رو شوند. خوشبختانه امروزه برای کمک به کسانی که دوران ماتم را سپری می کنند یا افرادی که مبتلا به واکنش ماتم نابهنجار شده اند، کمک های حرفه ای در قالب خدمات مشاوره ای و ماتم درمانی ارائه می شود.
    خدمات مشاوره ای برای تسهیل ابراز حالات و احساسات مربوط به واکنش ماتم بهنجار است که همراه کمک به مراجع جهت انجام تکالیف ماتم داری در یک چارچوب زمانی مشخص صورت می گیرد. اصول خدمات مشاوره ای بر مبانی زیر بنا شده است: کمک به بازمانده برای واقعیت بخشیدن به فقدان، کمک به او برای شناسایی و ابراز احساسات، کمک به وی برای زیستن بدون متوفی، تسهیل ترک عاطفی متوفی، تعبیر رفتارهای بهنجار موجود در واکنش ماتم، شناسایی و تاکید بر تفاوت های فردی، ارائه و تداوم حمایت حرفه ای و ارزیابی و شناسایی ساخت کارهای دفاعی و شیوه های مقابله ای فرد. در ماتم درمانی هدف شناسایی و رفع تعارضات و کشمکش های درونی مربوط به جدایی است که مانع انجام تکالیف ماتم داری می شود. تعارض زمینه ای هر چقدر عمیق تر و شدیدتر باشد، کار مشکل تر است. ماتم درمانی اسلوب های ویژه خاص خود را دارد و در طول آن درمانگر با توجه به انواع ماتم نابهنجار و نمایه های تشخیصی آن دست به درمان می زند.
    Last edited by aligol172; 30-06-2011 at 12:59.

  4. 4 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #903
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض میخواهم دیده شوم! نه! باید دیده شوم!

    هر وقت به مهمانی می رفت، احساس می کرد دیگران بیشتر از او جذاب اند و حضور خود را برای دیگران خسته کننده می دید. احساس می کرد در کنار بعضی از دوستانش، که پرسر و صداتر بودند، دیده نمی شود. این مساله باعث می شد بعد از مهمانی ها احساس غمگینی کند و از خودش عصبانی باشد که چرا نمی تواند مثل دیگران کاری کند که مدام در کانون توجه باشد.
    دوستی داشت که از دوران ابتدایی با هم بودند. همیشه به او کمک می کرد و به نوعی حامی و پشتیبان آن دوستش بود و او هم این نقش را برای خود و او پذیرفته بود. بعد از اینکه این دوستش ازدواج کرد، او دچار افسردگی شد. احساس می کرد از آن رابطه طرد شده و دوستش او را کنار گذاشته است. می گفت: «حالا که کسی را پیدا کرده که به او تکیه کند، همه گذشته دوستی مان را دور ریخته است...»
    نمی توانست برای ازدواج تصمیم بگیرد. دنبال همسری می گشت که از هر نظر ایده آل باشد. این مساله باعث می شد همیشه در افراد نقص هایشان را ببیند و احساس کند «آنقدر که باید» خوب نیستند. می گفت اگر همسرش از نظر ظاهر و تحصیلات و خانواده و شغل و وضعیت مالی و خلاصه از هر نظر بی نقص نباشد، در کنارش نمی تواند احساس خوشبختی کند. با خودش فکر می کرد آن وقت دیگران درباره او و انتخابش چه نظری خواهند داشت؟ می گفت: «هر بار با خودم می گویم که اگر ازدواج کردم و فردی بهتر از او را دیدم حتماً پشیمان می شوم که چرا این انتخاب را کرده ام.»
    قبل از جلسات کاری اش مدام نگران بود. همیشه می ترسید کاری را که از او خواسته بودند کاملاً درست و بی نقص انجام نداده باشد یا نتواند آن را به خوبی ارائه کند. می گفت این نگرانی کل زندگی اش را تحت تاثیر قرار داده و هر بار که یک کار را به خوبی انجام می دهد، موقعیت و نگرانی دیگری از همین جنس هست که نگذارد احساس راحتی کند. وقتی کسی به او انتقاد می کند، احساس می کند دیگر وجودش ارزشی ندارد و درباره خود و توانایی هایش دچار تردید می شود.
    پدرش برای او ماشینی خریده بود. ماشین خوبی بود اما جلوه ماشین لوکس و گرانقیمت پدرش را نداشت. می گفت: «وقتی با دوستانم می خواهم بیرون بروم، دوست دارم با ماشین پدرم بروم. او گاهی اجازه نمی دهد و این اعصابم را خرد می کند. وقتی سوار ماشین او هستم، احساس قدرت و اعتبار بیشتری می کنم که با ماشین خودم آن حس را ندارم.»
    روایت هایی شبیه اینها را بسیاری اوقات شنیده اید و نمونه هایش را دیده اید. آنچه در همه این داستان ها مشترک است، «میل به دیده شدن» و از سوی دیگر «ترس از چگونه قضاوت شدن» است. این مثال ها نمونه هایی هستند افراطی از میلی بهنجار که در همه افراد وجود دارد یعنی میل به ارتباط برقرار کردن، دیده شدن و دوست داشته شدن. انسان ها می خواهند دیده شوند و تصویری مطلوب از خود را در آینه نگاه و رفتار دیگران ببینند. برای همه مهم است که چه تصویری از خود به دیگران منتقل می کنند. نوع پوشش، آرایش مو، لحن و محتوای حرف زدن، نوع راه رفتن و ... هر کدام به نوعی در شکل گیری تصویر فرد در ذهن دیگران نقش دارند. اما این «نگاه دیگران» و «تصویر من در آن نگاه» تا چه حد در زندگی افراد نقش دارد؟ افراد مختلف از آن لحاظ با یکدیگر متفاوت اند. همان طور که در مثال های بالا دیده می شود، گاهی فرد چنان هویت و هستی خود را صرفاً در نگاه و قضاوت دیگران می بیند که اساساً گویی اگر این تایید و توجه و قضاوت مثبت دیگران نباشد، کاملاً از هم فرو می پاشند. برای اینان «تایید دیگران» برای حفظ قوام هویت شان همان نقشی را دارد که «استخوان بندی» برای ایستایی و حفظ قامت شان دارد. همان طور که بدن را نمی توان بی استخوان راست نگه داشت، اینان هم هویت شان بی حضور و تایید دیگران قوام نخواهد داشت. در این افراد نیاز به دیده شدن و تایید «دیگران» بالاتر از هر نیازی است و عملاً «تمام هویت شان» را تعریف می کند.
    اما این نیاز از کجا می آید؟ مگر اصولاً انسان نباید به نظر دیگران اهمیت بدهد؟ مگر هویت افراد در ارتباط با «دیگران» نیست که شکل می گیرد؟ و مگر همه افراد از تایید دیگران خوشحال نمی شوند و برعکس، اینکه دیگران او را فردی مشکل دار و ناقص و ناتوان ببینند، ناراحت شان نمی کند؟ همان طور که در نوشته های پیشین اشاره کردم، روابط فرد با دیگران، به وی ژه روابط اولیه دوران کودکی با پدر، مادر و خواهر برادران یکی از عرصه های اصلی مورد مطالعه روانشناسی و نظریه های شکل گیری شخصیت هستند. به ویژه برخی از مکاتب روانشناسی و روانکاوی مانند مکتب «رابطه با ابژه» و «روانشناسی خود» بر مطالعه و بررسی روابط اولیه فرد در کودکی و نقش آن در شکل گیری شخصیت او در بزرگسالی و الگوهای رفتاری و رابطه ای او در آینده مبتنی هستند. در نوشته پیشین اشاره کردم که نوزاد انسان در حالتی از «وابستگی مطلق» پا به دنیا می گذارد و ادامه حیاتش منوط به حمایت و نگهداری والدین از اوست. همچنین گفتم که در آن زمان نوزاد هنوز درکی از هویت خود ندارد و اساساً مفهوم «خود» برای او شکل نگرفته است. او هنوز مرزی بین «خود» و دیگری نمی شناسد. نوزاد انسان قادر نیست بایستد و بنشیند و حتی گردن خود را راست نگه دارد؛ همان طور و شاید بیش از آن هویت مستقل و تعریفی از «خود» ندارد که وابسته و متکی به «دیگران» نباشد.
    او از نگاه «دیگران» است که به تدریج احساس از «خود» پیدا می کند. او «خود» را بر اساس تصویری که در آینه دیگران می بیند، تعریف می کند. اگر مادر همواره او را تایید کند و همه توجهش را به او اختصاص بدهد و همواره خواسته ها و نیازهای او را بر همه چیز مقدم بداند، کودک تصویری از خود به دست می آورد که تصویری است «خودمحور» و «خودشیفته». در چنین حالتی او تصور می کند که مستحق همه گونه توجه و تاییدی است و دیگران هم موظف اند او را «بدون قید و شرط» دوست بدارند و به او سرویس بدهند و تاییدش کنند. کسی نباید به او ایرادی بگیرد و انتقادی کند و بگوید «بالای چشمت ابروست». گویا اصلاً وجود دیگران برای آن است که به او خدمت کنند و خواسته هایش را برآورده کنند. «دیگری» تا آنجا ارزش دارد که تامین کننده نیازهای مختلف او باشد: نیازهای مالی او را برآورده کند، نیاز به تایید و توجه طلبی اش را ارضا کند.
    خلاصه اینکه «دیگری» برای او به معنای واقعی «دیگری» نیست بلکه صرفاً وسیله و ابزاری است برای رفع نیازهای خود او. آنان نمی توانند دیگران را افرادی ببینند که هویت و نظر مستقل و خواسته های خود را دارند که قرار است در تعامل با آنان باشند بلکه دیگران حضور دارند تا به او احساس دوست داشتنی بودن و احساس هویت بدهند. «دیگران» آینه هایی هستند در برابرشان که «باید» همان تصویری را نشانش بدهند که خود می خواهد و از دوران کودکی در خود شکل داده است. در رابطه این افراد با دیگران تناقضی جالب وجود دارد: از سویی همه چیز و همه کس را «در خدمت خود» می بینند و دنیایشان دنیایی است «خودمحور». اما از سوی دیگر این «خود» فقط در نگاه و رفتار دیگران تعریف می شود. «دیگران» برایشان هیچ نیستند و همه چیز هستند. تصویر آنان از «خود» تصویری است به شدت متزلزل و شکننده که کاملاً تحت تاثیر نگاه دیگران است. برای اینکه احساس آنان از هویت «خود» پایدار بماند، باید مرتب و مکرر از دیگران تایید بگیرند و هر وقفه و فاصله ای در این موضوع آنان را آشفته و مضطرب می کند. وضعیت آنان فقط این نیست که «می خواهند دیده شوند». آنان «مجبورند دیده شوند». رابطه برای آنان یک «انتخاب» نیست که برای پربارتر کردن معنای زندگی و احساس رضایت باشد؛ رابطه برایشان همان اکسیژنی است که «اگر نباشد زنده نمی مانند». هویت آنان همان طور در گرو چنین رابطه هایی است که حیات شان در گرو تنفس و اکسیژن است. می توان تصور کرد که این افراد تا چه حد ممکن است در رابطه هایشان دل نگران و مضطرب باشند: نکند این رابطه تصویر خودشیفته ای را که از خود دارد در هم بشکند. این افراد گرچه نیازمند رابطه هستند، نمی توانند «به معنای واقعی» رابطه برقرار کنند. رابطه همواره مستلزم وجود «فرد دیگری» در طرف مقابل است که طبیعتاً نظر و خواسته های خود را دارد. اما رابطه این افراد چنین ویژگی را ندارد و بیشتر شبیه رابطه است (شبه رابطه)، تا رابطه واقعی.
    Last edited by aligol172; 22-02-2011 at 19:04.

  6. 4 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #904
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض زنده باد کودک درون من!

    «همه بچه ها هنرمند هستند، آنچه مهم است هنرمند ماندن در بزرگسالی است.»
    پابلو پیکاسو
    گاهی وقت ها در میانه های روز خودم را با بچه ها پرت می کنم روی رختخواب و تمام مشغله هایم را فراموش می کنم؛ اینکه چک های پرداخت نشده را چه کار کنم، ماشین ام احتیاج به تعمیر دارد، بیمه ام عقب افتاده، آرزوهایم به باد رفته و ... فقط و فقط با بچه ها بازی می کنم.
    روی تخت بالا و پایین می پریم و بالش ها را به سر و صورت همدیگر می زنیم، البته من خودم را به شکست خوردن می زنم و اجازه می دهم بچه ها تا دلشان می خواهد مرا بزنند؛ هم خستگی ام در می رود، هم آنها تخلیه می شوند!
    گاهی هم با آنها می نشینم و کارتون نگاه می کنم و همراه با آنها در هیجان شان شریک می شوم؛ شخصیتی مورد علاقه پیدا می کنم و از او حمایت می کنم. تفنگ بازی، دزد و پلیس و حتی آشپزی با بچه ها... این اواخر هم موقع بازی کامپیوتری چنان سر و صدا راه انداختیم که صدای مامان خانم درآمد و ما بچه ها را حسابی ادب کرد. مخصوصا گفتم «ما بچه ها» چون من در ۴۸ سالگی شده بودم همسن پسر ۸ ساله و دختر ۶ ساله ام. و این یک «ادا» نبود، یک حس واقعی بود. شاید با خودتان بگویید چه احمقانه ؟! حق دارید. وقتی از بیرون نگاه می کنید احمقانه به نظرتان می رسد اما وقتی داخل بازی قرار می گیرید می فهمید چقدر از بزرگ بودن خسته بودید و نمی دانستید. اگر یک بار این حس را تجربه کنید دیگر اجازه نمی دهید از این احساس کودکانه دور بیفتید و این لذت خاص و ناب را از دست بدهید.
    اما چگونه؟ به هر حال در جریان رشد ما کودکانی مان را از دست می دهیم و این اتفاق ناراحت کننده غیرقابل پیشگیری است.
    ● خوبی های کودکی چیست؟
    کودک بودن، کودک ماندن یا کودکی را از دست دادن تنها در قاب دو مقوله «خوشحالی» و «بی گناهی» نمی گنجد. کودک بودن در دنیای بزرگی به ما کمک می کند تا بیشتر خلاق، رویاپرداز، مبتکر و فعال باشیم. چرا که وقتی ما کودک هستیم طبیعتا خلاق و کنجکاو هستیم و جرات مان برای تجربه کردن بدون نگرانی و اضطراب هم بیشتر است. اگر بخواهیم برخی از ظرفیت های کودکانه را به طور نمونه با هم مرور کنیم، عبارتند از:
    ▪ در حال زندگی کردن و نگران گذشته و آینده نبودن.
    ▪ نگرانی پول، سود، ضرر و زیان مالی را نداشتن.
    ▪ محدود نکردن قوه تخیل و به معرض نمایش گذاشتن آن.
    ▪ بازی کردن و گم شدن در فضای بازی و رفتن در نقش به طول کامل.
    ▪ مخترع بودن بدون چارچوب.
    ▪ درنهایت کنجکاو بودن و درباره هر مساله ساده ای سوال داشتن، آن هم سوال هایی که تمامی ندارد.
    ▪ عشق نمایش دادن خودشان به دیگران.
    و ... خیلی موارد مثبت دیگر که ما می توانیم از کودکان مان بیاموزیم. درست است که آنها توانایی هایی دارند که ما نه آنها را داریم و نه می خواهیم داشته باشیم، اما به نظر من بچه ها بی نظیر هستند! و برخلاف تلاش امروزی ما برای تغییر دادن حالت بچگی بچه ها و آنها را به شکل آدم بزرگ ترها درآوردن چیزی که بسیاری وقت ها در برنامه های تلویزیونی می بینیم و به قول معروف خوشمان هم می آید آنها همین که هستند، خوبند. آنها بچه اند! کلمات شان بچگانه است، رفتارشان صادقانه است، دنیایشان هنوز از بدبینی و شک و تردید و دودلی پر نشده! و اصلا نیازی نیست که شبیه آدم بزر گ ها شوند و به طور حتم اگر این کار انجام شود، در حق کودکان مان جفا کرده ایم و حقیقت این است که کودکان نیاز ندارند شبیه ما آدم بزرگ ها باشند؛ ما نیاز داریم که گاهی شبیه آنها شویم.
    ● کودکی ام کو؟ کو کودکی ام؟
    ما کودکی مان را از دست می دهیم، طبیعت کودکی مان جای نهال های نازک روزهایش را به درختان قطور می دهد و ما... بزرگ می شویم. سری به آلبوم کودکی تان بزنید و به خودتان نگاهی بیندازید. گاهی وقت ها باور اینکه ما «این کودک» بوده ایم سخت است. ما، پسربچه ای شر و شیطان بودیم، دختری پر شور بودیم، خجالتی بودیم، خوش لباس بودیم، نق نقو بودیم یا... ما هر چه بودیم الان تغییر کرده ایم. مهم ترین این تغییرات را هم جامعه ای که در آن زندگی می کنیم باعث شده است. کودکی دوران شکل گیری است، میان این تغییرات خلاق تر شده ایم و بعضی هایمان متاسفانه دندان خلاقیت مان از بیخ کنده شده است. بعضی هایمان کنجکاوتر شده ایم و بعضی هایمان به زور باید یک سوال از گوشه ذهنمان بیرون بکشیم.
    متاسفانه سیستم آموزشی گاهی خیلی بدجور به کودکی ما ضربه زده، در حالی که ما می توانیم فعال تر، خلاق تر و کنجکاوتر باشیم و این یک بدبختی است، ما موتور کاملی داشته ایم که گوشه های مهمی از آن یا ضرب دیده یا به کل پیاده شده است.
    گاهی هم که سیستم غلط آموزشی در خانه و مدرسه کودکی را به کل از درون ما بیرون می کشد، پس راه چاره نداریم؟! ناامید نباشید. ما آدم های خوشبخت می توانیم در عین حفظ مسوولیت های بزرگی مان از کودکان بیاموزیم و دوباره صفحات مچاله آن روزها را باز کنیم. اما ما باید بتوانیم خودمان را به بچه ها نزدیک کنیم و نسبت به فضای آنها حالت تدافعی نداشته باشیم.
    ● چگونه بچگی کنیم؟
    در قدم اول باید بدانیم هیچ تغییری یک دفعه اتفاق نمی افتد و ما نمی توانیم به یک باره از یک آدم خمیده، ناراحت و فرسوده تبدیل شویم به یک فرد شاد، سرحال و سرزنده ای که کودک وجودش زنده است اما رسیدن به این حالت به سختی هایش می ارزد و می تواند زندگی شما را زمین تا آسمان تغییر دهد. از همین امروز شروع کنید. شروع تان هم باید با این حالت همراه باشد که تصمیم بگیرید – خیلی محکم جانب احتیاط و وسواس و فردا چه می شود و بدبینی را کنار بگذارید. قدم بعدی پیدا کردن حس های کودکانه ای است که از دست داده اید یا حداقل فکر می کنید آنها را از دست داده اید. بعد که این حس ها را پیدا کردید شروع کنید به تقلید آنها. به عنوان نمونه جلوی آینه برای خودتان برقصید، برای خودتان ادا دربیاورید، جست و خیز کنید، کنجکاوی به خرج دهید، در لحظه زندگی کنید، نگرانی هایتان را متوقف کنید – حداقل برای لحظه هایی خلاقیت به خرج دهید، چشم هایتان را ببندید و رویاپردازی کنید و خلاصه اینکه لذت ببرید. حتی یک کارتون کودکی تان را پیدا کنید و ببینید، اگر هم به آن کارتون یا قهرمان دسترسی ندارید عکس اش را پیدا کنید و در مقابل دیدتان قرار دهید.
    بچه ها را زیر نظر بگیرید. نگاه کردن به بچه ها هم می تواند بسیار به شما کمک کند. اینکه آنها چگونه بازی می کنند؟ چگونه زندگی می کنند؟ چگونه دنبال چیزهای جدید می گردند؟ سوال هایشان را چطور مطرح می کنند؟ حتما در این میان هم با رفتاری چون کج خلقی، قشقرق ها، جنگ ها و صلح هایشان روبه رو می شوید؛ باز هم تحمل کنید و ببینید چطور مشکلات را حل می کنند، چطور بعد از یک دعوای جانانه دوباره همدیگر را در آغوش می کشند. نگاه کنید و بیاموزید. اگر خودتان کودکی دارید که چه بهتر اگر هم ندارید به بچه های افراد فامیل و همسایه نزدیک شوید. حتی می توانید زمانی را بگذارید و به پارک نزدیک خانه تان بروید، روی صندلی بنشینید و بچه های در حال بازی را نگاه کنید.
    خودتان را در بازی گم کنید. یک دایناسور باشید، یک گوریل و... چه عیبی دارد؟ شما تا لباس بزرگی و چارچوب های سخت و خشک را کنار نزنید نمی توانید شادی را احساس کنید آن هم در میان بچه ها و با بچه هایی که می خواهند شما را به دنیای خودشان راه بدهند. اگر بچه ها را باور کنید لذتی ناب را تجربه می کنید و در آن میان خودتان را می یابید. شادی و غم هایتان را و تمام چیزهایی که از دست داده اید.
    با بچه ها صحبت کنید. از آنها سوال بپرسید. به جواب هایشان گوش دهید. نه از دیدگاه یک آدم بزرگ بلکه از نگاه یک فرد شنونده یا یک دوست. فراموش نکنید شما ۸، ۹ سال بیشتر ندارید و گاهی هم ۲ ساله اید. البته مانند بچه ها هم ادا در نیاورید و لحن صدایتان را تغییر ندهید که فکر نکنند شما آنها را به مسخره گرفته اید و خیلی هم بزرگ بازی در نیاورید! اگر هم در این میان یک سیلی جانانه خوردید خیلی جا نخورید. شما فعلا بچه اید. با خودتان بازی کنید. بیرون بروید، شب ها هنگام پیاده روی، یواشکی سرسره سوار شوید، روی بلندی ها راه بروید و به فکر اینکه کسی دارد شما را نگاه می کند نباشید.
    یک بچه از خودتان بسازید. به حرف دیگران درباره اینکه چه رفتاری دارید، چه لباسی پوشیده اید و چه کار می کنید در این محدوده زمانی اهمیتی ندهید. هیچ چیزی نمی تواند شما را محدود کند. فریاد بکشید. موهایتان را دم موشی ببندید.
    مثل بچه ها به اطراف تان نگاه کنید. ما بزرگ ترها همیشه همه چیز به نظرمان همان طوری هست که باید باشد اما بچه ها به این اصل اهمیت نمی دهند. آنها همه چیز برایشان عجیب و نامتعارف است. آنها نمی دانند چرا شب سیاه است و روز سفید، تخم مرغ چرا این شکلی است و... و ما هم جواب خیلی از این سوال ها را نمی دانیم اما نمی پرسیم.
    در لحظه زندگی کنید. شاید این توصیه را زیاد شنیده باشید اما زیاد شنیده شدنش را بگذارید پای اهمیت اش. همه چیزهایی که باید انجام دهید را فراموش کنید، موبایل تان را چند ساعتی خاموش کنید، به اتفاق دیروز فکر نکنید، به آنچه فردا برایتان پیش می آید فکر نکنید. فقط به کاری که انجام می دهید مشغول باشید.
    دنیا را با چشم های تازه ای نگاه کنید، از دریچه ای نو. آن وقت دنیا جای دیگری می شود. جایی که هر لحظه در آن معجزه ای رخ می دهد، اتفاق های پیش بینی نشده، باور کنید خود شما یک معجزه هستید و هر لحظه برای شما هدیه ای همراه خواهد داشت؛ کوچک و بزرگ. شما به این هدیه های خوشایند و ناخوشایند چه عکس العملی نشان می دهید.
    در آخر اینکه... اگر شما بچه دارید، بگذارید بچگی کند. لحظه ای از تربیت نظامی آنها دست بردارید. لحظه ای از شکل دادن آنها به شکل کسی که نیستند دست بردارید. مدام آنها را قضاوت نکنید، اجازه دهید از زیبایی دنیای کودکی لذت ببرند.
    Last edited by aligol172; 30-06-2011 at 13:00.

  8. 4 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #905
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض چگونه ميتوان عادت نق زدن را ترک کرد؟

    «هر روز خانه را تمیز کن، ظرف ها را بشور، زباله ها را بیرون ببر» و... نق زدن های دنباله دار؛ نق زدن های مرتب که نه تنها شریک زندگی و اطرافیان تان را دیوانه و عصبانی می کند؛ بلکه همه را می رنجاند و به صمیمیت و روابط تان که سال ها برای به دست آوردنش زحمت کشیده اید، آسیب می رساند....
    اما به هر حال ما آدم هستیم و گاهی خسته می شویم و نق هم می زنیم. اما چه کنیم که این گاهی به همیشه نق زدن تبدیل نشود؟! به جای «نق زدن»، این مطلب را بخوانید.
    جالب است بدانید برخلاف تصور ما که فکر می کنیم تعریف «نق زدن» را می دانیم و طبق این تعریف فکر می کنیم «نق نقو» نیستیم، باید بدانید نق زدن از تذکر دادن، درخواست کردن، خواهش کردن به صورت زبانی و مداوم و با حالت ناراحتی شکل می گیرد.
    اگر شخصی با خودش و حتی در درونش فکر کند که «چه یک بار بگویم چه صد بار یک گوشش در است یک گوشش دروازه یا آنقدر گفتم که خودم هم خسته شدم»، این رفتار نشانه بارزی از نق زدن است و اکثر افرادی که نق می زنند، خودشان متوجه نق زدنشان نیستند و فکر می کنند این کار به آنها کمک می کند در حالی که نتیجه عکس می دهد.
    زمانی فرد شروع به نق زدن می کند که یک تذکر مفید به یک اصرار تبدیل می شود و وقتی یک تذکر به نق تبدیل شود، افراد از شنیدن آن رنجیده و آزرده می شوند. پس این رفتار به این موضوع بستگی دارد که فرد مورد تذکر چگونه آن را بشنود و به احساس فردی که تذکر می دهد بستگی ندارد.
    ● خانم ها بیشتر نق می زنند
    چگونگی حس کردن و احساسات درونی نقش بزرگی در نق زدن و نق شنیدن دارند و با احترام باید بگوییم که خانم ها نقش اصلی در نق زدن را به دلیل همین احساساتی بودن بازی می کنند. زیرا برای آنها مشکل است که در روابط شان مستقیما نیازهایشان را مطرح کنند و در تله نق زدن و نالیدن گرفتار می شوند غافل از اینکه نالیدن و نق زدن مردها را به حالت تسلیم درنمی آورد و یک روند نادرست به وجود می آید: هر چه بیشتر مرد نسبت به خواسته زنش بی اعتنایی می کند زن بیشتر نق می زند و مرد هم کمتر تمایل پیدا می کند که در برابر خواسته زنش واکنش نشان دهد.
    نکته مهم بعدی این است که این عمل هم مانند هر عمل و رفتار دیگری یک خیابان دوطرفه است و اگر فردی احساس کند که به خواسته هایش واکنش نشان داده می شود، پس دیگر لازم نمی بیند که مساله را بزرگ کند و در چنین محیطی خیلی راحت می توان جلوی نق زدن را گرفت و هر چه طرف مقابل بهتر واکنش نشان دهد، نق زدن هم کمتر اتفاق خواهد افتاد.
    ● چگونه نق موثر بزنیم؟
    اینکه چگونه یک نفر شکوه و شکایت خود را ابراز کند مشخص می کند که فرد مقابل چگونه واکنش نشان خواهد داد. وقتی فردی با حالت عصبانی شروع می کند به انتقاد کردن از دیگری و نق زدن بر سر او، بدن فرد مقابل خطر را احساس می کند و به حالت فرار تغییر حالت می دهد. چون او نمی خواهد با او بجنگد؛ پس از او فرار می کند! هرچند ممکن است این اتفاق مدتی طول بکشد به هر حال اتفاق می افتد پس تا طرف مقابلتان را فراری نداده اید، شعله نق زدنتان را پایین بکشید.
    ● چگونه «نق» نزنیم؟
    ۱) کنترل آب و هوا: یک تکنیک برای جلوگیری از نق زدن وجود دارد به اسم «کنترل آب و هوا». افراد نیاز دارند یاد بگیرند که چگونه در روابط شان نیازهایشان را بیان کنند و این نیاز به گفت وگو در محیطی آرام دارد که در آن از آنچه شما گفته اید و کرده اید و آنها چه احساسی نسبت به آن داشته اند بتوانند صحبت کنند.
    ۲) عمل گرایی: تکنیک دیگر، عمل کردن به جای سخنرانی است. چگونه؟
    نق زدن را بی خیال شوید و به جای آن عمل کنید. مهارت شنیدن فعال به افراد اجازه می دهد تا یاد بگیرند همان طور که با هم حرف می زنند همان طور هم به یکدیگر گوش کنند. اغلب اوقات وقتی افراد گرم گفت وگو با هم بر سر یک موضوع داغ هستند بیشتر سرگرم دفاع کردن از خودشان می شوند و نمی توانند عمیقا به یکدیگر گوش کنند و حرف ها و احساسات هم را نمی شنوند. اگر آنها روش جنگ عادلانه را یاد بگیرند می توانند به خوبی صحبت طرف مقابل شان را بشنوند و دیگر احتیاجی به نق زدن نخواهد بود.
    ۳) یاد ایام: وقتی احساس می کنید می خواهید شروع کنید به نق زدن روی تجربیات مثبتی که در گذشته با آن فرد داشته اید تمرکز کنید. به زمانی که چیزی جز نق زدن شما را به نتیجه رسانده است. به زمانی فکر کنید که چیزی را از آن فرد خواسته اید و او به خواسته شما توجه کرده است. فکر کنید که آن موقع چطور عمل کردید که جواب دلخواهتان را گرفتید. از موقعیت های گذشته درس بگیرید و موقعیت های آینده را تغییر دهید به گونه ای که احتیاج به نق زدن نداشته باشید.
    ● ۶ نکته درباره «نق»
    ۱) نق می زنید و به شدت پریشان حال شده اید چرا که فکر می کنید اطرافیان شما را درک و به خواسته هایتان اعتنا نمی کنند.
    ۲) هر وقت از فردی خواسته ای دارید به شدت حالت تدافعی به خود می گیرید و اصلا شرایط او را نمی بینید؛ پس نق می زنید.
    ۳) چیزهایی که شما را آزار می دهند مدام بیشتر و بزرگ تر می شوند.
    ۴) خشم و رنجش شما واگیردار است هر چقدر شما بیشتر آزرده و عصبانی شوید اطرافیان شما هم بیشتر آزرده و خشمگین می شوند.
    ۵) نقاط ضعف در رابطه تان مرکز توجه تمرکز شما می شوند و نکات مثبت را نمی بینید.
    ۶) و آشکارترین نشانه اینکه شما تمایل به نق زدن دارید این است که: شما یک چیز را حداقل به ۵ شیوه مختلف و در ۵ زمان مختلف گفته اید و هنوز هم آن را ادامه می دهید.
    Last edited by aligol172; 30-06-2011 at 13:00.

  10. 4 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #906
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض فرهنگ ملی، آیین دینی

    بسیاری از همکاران ارجمند و ارزشمند دانش آموخته در رشته های مشاوره، روانشناسی و گاه روانپزشکی، در پی پایان سال های کوتاه و گذرای دانشجویی یا دستیاری، با وجود فرا گرفتن دروس نظری این رشته ها و گاه حتی رتبه های برتر کارشناسی ارشد و دکترا یا بورد تخصصی، در بازار کار آن گونه که می خواسته و می پسندیده اند، سرفراز و کامیاب نمی شوند و خیلی زود ناکام، سرخورده و افسرده می شوند.
    این ناکامی حرفه ای، به ویژه آن هنگام که دانش آموخته، سن و سالی کمتر از سی، سی و پنج سال داشته و آموزه هایی توانگر از زندگی اجتماعی در زیر پوست شهر و روستا به چنگ نیاورده باشد، چشمگیرتر است. بالا رفتن سن و سال (به ویژه آن هنگام که با دشواری ها و ناکامی های درخور تامل و تدبر همراه شده باشد) به پختگی و خردمندی می انجامد تا پیشکسوت خردمند آنچه را که برنای نوخاسته در آیینه نمی بیند، به آسانی در خشت خام به تماشا بنشیند.
    کاستی سترگ و بنیادین رشته های روانشناسی و مشاوره، نگذراندن دوره های عملی مشاوره و روان درمانی در درمانگاه ها و مراکز مشاوره دانشگاهی پیش گوش و زیر نگاه استادان پیشکسوت و کارآزموده است یعنی درست همان وزنه ای که دستیاران روانپزشکی، به خوبی و فراوانی از آن برخوردارند و ساعت ها، روزها و ماه ها کار بالینی زیر نگاه و ارزیابی مستقیم استادان شان را پشتوانه و پشتیبان دارند. بجاست که هر واحد دانشگاهی که به آموزش دانشجویان کارشناسی ارشد مشاوره و روانشناسی می پردازد، در کنار افزایش سال های تحصیلی هر یک از مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد به دست کم پنج سال، نسبت به تاسیس مراکز مشاوره دانشگاهی با حق ویزیت اندک و تبلیغات رسانه ای فراگیر اقدام کنند و ضمن تعامل و همکاری حرفه ای با روانپزشکان و روانشناسان بالینی که زیر نظر وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی تربیت شده اند، این کاستی سترگ و بنیادین را برطرف سازند.
    ساختار آموزشی نظری رشته های روانشناسی و مشاوره، سال هاست به روز و کارآمد نشده و بسیاری از مراجع و منابع پارسی آن هنوز کتاب هایی است که دهه ها از ترجمه و تالیف آن گذشته است. بیماری ملی فراگیر در دانشگاه هایمان (یعنی بسنده کردن به جزوه خوانی و گریز از مطالعه ژرف و دقیق مراجع و منابع بین المللی به روز) نیز یکی از مهم ترین ریشه ها و سرچشمه های ناکامی تازه دانش آموختگان جوان روانشناسی و مشاوره در ایران است.
    هر چند بسنده کردن مطلق به منابع و مراجع غربی و فرنگی هم می تواند در کوتاه و درازمدت، مشکل ساز شود چرا که برای هر گونه از روان درمانی و مشاوره، روان درمانگر و مشاور باید به فرهنگ و فضای مردم شناختی و جامعه شناختی آشنایی نزدیک داشته باشد. دانش آموخته ناآشنا به فرهنگ و فضای اجتماع و بیگانه با متون ادبی، دینی و مذهبی، بی درنگ در بازار کار، ناکام و ناچیره و سرخورده و افسرده می شود.
    آنچنان که بسنده کردن صرف روانپزشکان به بورد تخصصی اعصاب و روان و از بر داشتن درسنامه روانپزشکی «کاپلان» و «سادوک» (که به فرموده استاد بزرگوارم جناب آقای دکتر «شکرالله طریقتی»، «گواهینامه روانپزشکی در نیویورک و امریکا» است) برای کامیابی و سرفرازی در بازار کار درمان های گوناگون روانپزشکی (حتی دارودرمانی که بخش کوچکی از درمان های روانپزشکی است) در این مرز پرگزند هرگز راهگشا نخواهد بود.
    بی گمان در چنته و چنگ داشتن یک بورد تخصصی مجازی جامعه شناسی و مردم شناسی ایرانیان درون و برون میهن و آشنایی نزدیک با متون و منابع ادبی، دینی و مذهبی مردمان این اجتماع و در فراز همه کلام الله مجید و کتب حدیث ائمه اطهار و ادعیه بزرگان دینی و مذهبی، برای کامیابی هر روان درمانگر و مشاوری، نه سودمند، که بسیار لازم و ضروری است.
    خوانش ادبیات دیرینه و نوین پارسی (از کلیله و دمنه و شاهنامه تا خیام، سعدی، حافظ، مولوی، جامی، صائب و شاعران و نویسندگان معاصر) و اندیشیدن و وام ستاندن از آنها در روند مشاوره و روان درمانی، گام نخست آغاز سرفرازی و کامیابی در بازار کار روانپزشکی، روانشناسی و مشاوره در پی سال های زودگذر دانشجویی روانشناسی و مشاوره و دستیاری روانپزشکی لازم و ضروری بوده و هست تا رقابت حرفه ای، آسان و شتابان به حسادت و تهمت و ستیز و کینه توزی نینجامد و توفان خشم و آتش دشمنی، در پیشی جویی بیمارگونه پیشه ای، بازار همه بر باد ندهد و خوشنامی این پیشه ها را به خاکستر ننشاند!
    در اینجا لازم می دانم که یاد و پاسداشتی از آموزگاران بزرگوار ادبیات پارسی دبیرستان عدل اسپهان، به ویژه آقایان «صفوی» و «جعفری» و آموزگاران دینی و معارف اسلامی آن، به ویژه آقایان «شعبانی» و «دهقان» کنم که رنج و مشقت عمری آموزگاری آنان، بی گمان در بن مایه اندک کامیابی حرفه ای امروزم نقشی بسزا داشته است. هنوز شیرینی و دلنشینی کلاس های دشوار آقای «صفوی» (که خواندن کتاب دبیرستان را بر دوش خودمان می گذاشت و ما را وادار به از بر کردن دیباچه و بخش هایی به هوشیارانه گزیده شده از گلستان سعدی و اشعار خیام، حافظ، مولوی، نظامی، خاقانی، شاهنامه فردوسی و ... می ساخت) پیش چشم و ذهنم زنده است.
    به باور من، بهره گیری از آموزه های ادبی، دینی، مذهبی، قومی، ایلی، استانی و ملی کهن و نوین و افزودن آنها به منابع بین المللی و فرنگی، در کنار برخورداری نزدیک، پیش گوش و زیر چشم استادان پیشکسوت و خردمند، راز چیرگی و سرفرازی روانپزشکان، روانشناسان، مشاوران و مددکاران در بازار کار حرفه ای شان بوده و خواهد بود.
    هر چند کمتر عاملی می تواند جایگزین خردمندی و دوراندیشی برآمده از بالا رفتن سن از سی، سی و پنج، و چهل باشد. ناکامی و سرخوردگی زیر سی، سی و پنج سالگی معنا ندارد که جوان باید سختکوش و پرپشتکار باشد تا در گذر سال ها به توانمندی پیران و میانسالان خردمند برسد!
    Last edited by aligol172; 22-02-2011 at 19:11.

  12. 4 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #907
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض مشکوکم به تو

    انسان بال ندارد برای پرواز و جای دو بال خدا به او دستانی داده که گاه می تواند در نم نم باران، رقص باد، جنگ با آب در دریای پرتلاطم به پروازشان دربیاورد. انسان بال ندارد و جای آن دستانی دارد برای نوازش دست دیگری، هر چند آن دست ها دست تنهای خودش باشد...
    این دست ها عضو عجیبی اند چرا که زبانی دارند که می توانند به شما بگویند طرف مقابلتان به شما چه می گوید یا حتی این جمله که نمی گوید و پنهانش کرده چیست؟
    ▪ دست های مشت، دست های باز: دست هایی که گویی در آنها فنجان قرار دارد. (مشت های نیمه باز) سمبلی از ظرافت و حساسیت و عقیده ضعیف و شکننده و بخشندگی است. اگر محکم و مثل مشت باشد نشا ن دهنده ماده گرایی، مالکیت و آزمندی است. اگر دست ها در هم باشند نشان دهنده راحتی دست و اگر در هم فشرده باشند نشان دهنده استرس و اضطراب است. فشردن دست ها در هم به معنی جلوگیری و مانع شدن هم هست. وقتی شخصی عصبانی است نشان دهنده جلوگیری از برخورد کردن است. وقتی یک دست مشت شده و دست دیگر آن را به عقب نگه می دارد نشان دهنده این است که شخص مانع خود می شود که به دیگری ضربه بزند. وقتی کسی دروغ می گوید سعی می کند با این حالت دست هایش را کنترل کند.
    ▪ دست های کنترل گر: وقتی کف دست را به به سمت پایین حرکت می دهیم، یک حرکت آمرانه است که مثلا از کسی می خواهیم انجام کاری را متوقف کند یا از او می خواهیم آرام باشد. وقتی کف دست را روبه رو نگه می داریم به این معنی است که نزدیک تر نیا.
    ▪ دست های غالب، دست های مهربان: وقتی دستمان را بالا می بریم و محکم نگه می داریم و با دست دیگر فرد را در آغوش می گیریم یعنی اینکه من می گویم وقت رفتن است. (غلبه و تسلط) وقتی دستمان را با سرعت و مستمر تکان می دهیم، نشان دهنده علاقه و مهربانی است. وقتی دستمان را شل و خیلی کوتاه و سرد تکان می دهیم نشان دهنده فرمانبرداری و تسلیم است.
    ▪ دست های پرخاشگر: با کناره دست مثل چاقو عمل کردن و هوان را بریدن مثل حرکت کاراته، با کناره کف دست و به سمت پایین ضربه زدن یعنی بازداشتن دیگران از کاری. این عمل می تواند نشان دهنده پرخاش در بحث ها باشد.
    ▪ مشتی برای دعوا یا پیروزی: مشت پرت کردن به طرف یکی می تواند به معنی تعرض به او باشد یا دعوت به دعوا. مشت را به سمت بالا بردن و ضربه زدن به هوا به معنی پیروزمندی است.
    ▪ دست های پوشاننده: وقتی نخواهیم چیزی را بشنویم گوشمان را می گیریم وقتی نمی خواهیم ببینیم جلوی چشمان را می گیریم و وقتی می خواهیم حرفی بزنیم ولی مانعی وجود دارد جلوی دهانمان را می گیریم. وقتی موقع حرف زدن جلوی دهان را بگیریم به معنی دروغ گفتن می تواند باشد همچنین به معنی این است که از حرفمان مطمئن نیستیم. وقتی با دست روی قلبمان را می گیریم ممکن است نشان دهنده حمله قلبی باشد. گاهی با یک دست، دست دیگرمان را که مشت شده و تحت هیجان است را می پوشانیم.
    ▪ دست های رو: دست باز و کشیده شده به سمت جلو به این معنی است که می خواهیم چیزی را به کسی بدهیم. یا نشان دهنده این است که چیزی برای مخفی کردن نداشته اید و شما همین هستید که نشان داده اید.
    ▪ دست های درخواست گر: اگر کف دست بالا باشد و دست را جلو ببریم. به معنی طلب کردن صدقه است. اگر دست را ۴۵ درجه باز کنیم و کف دست به سمت بالا باشد و سپس دستمان را به طرف جلو بکشیم یعنی از شخصی می خواهیم جلوتر بیاید. اگر کف دستمان را به هم بچسبانیم، شبیه دعا کردن مسیحی ها و جلو ببریم یعنی از کسی خواهش می کنیم که به ما صدمه نزد.
    ▪ دست های بهم ساییده: به این معنی است که فرد از چیزی خوشحال است. اگر ساییدن به آهستگی و همراه با فکر کردن و لبخند باشد، به این معنی است که فرد در فکر حیله ای است و از سود آن خوشحال است. ساییدن صورت و مشخصا چانه به معنی فکر کردن سنجیده و تصمیم گیری است. وقتی قسمتی از بدن جراحت دیده است یا اینکه تحت تنش است.
    ▪ دست های متفکر: وقتی انگشت ها مثل مناره به هم پرس می شوند ممکن است بعضی از انگشت ها درون هم پیچیده و بعضی از آنها به شکل مناره به هم متصل باشند. به معنی فکر کردن سنجیدن و تصمیم گرفتن است. گوش دادن به صحبت های دیگری و فکر کردن به آنها. اگر انگشت میانی به سر تکیه داده شود یا اینکه به دهان برود یعنی دارم فکر می کنم و آمادگی صحبت کردن را ندارم
    ▪ دست های پیشتیبان: وقتی دست را تکیه گاه و پشتیبان سر قرار می دهیم و سر را به آن تکیه می دهیم و آرنج ها روی میز است، نشان دهنده این است که شخص خوابش می آید یا وقتی دست خیلی به آرامی سر را نگه داشته است و با انگشت ها چانه را لمس می کنیم و به فرد روبه رو نگاه می کنیم به این معنی است که به صورت من نگاه کن آیا زیبا نیست؟ و حالتی اغواکننده است. همچنین اگر سر به دست تکیه داده باشد یعنی شخص کسل تر است. اگر شخص به موضوع علاقه مند باشد سرش را کمتر تکیه می دهد.
    ▪ دست های پنهان: دست به معنی ارتباط برقرارکردن است و پنهان کردن آن نشان دهنده عدم علاقه به ارتباط و همکاری است. همچنین نشان دهنده این است که شخص نمی خواهد حرف بزند چون می خواهد گوش دهد. همچنین می تواند نشان دهنده احساس آرامش و اینکه نیازی به حرف زدن نیست باشد.
    ▪ دست های نوازش گر: لمس کردن می تواند تایید کردن خود باشد یعنی من اینجا هستم من واقعی هستم و من خوبم و این حالتی است به معنی کاهش دادن نگرانی ها از دنیای بیرونی و دنیای درون. در لحظات احساسی مثل نوازش کردن فرزند هم به معنی مهربانی و عشق است. می تواند به معنی تنبیه هم باشد مثل سیلی زدن. یا به معنی اثبات دوستی وقتی شانه های کسی را لمس می کنیم یعنی به او قدرت و اختیار می دهیم و وقتی بازوی او را لمس می کنیم یعنی با او احساس همدردی می کنیم.
    ▪ دست های پرستش گر: وقتی دست به لباس خود می کشیم یعنی اینکه خودمان را جذاب تر می کنیم علامت می فرستیم که «آیا من زیبا نیستم؟» و همچنین یعنی مرا دوست داشته باش. وقتی با انگشت مثلا ذره ای را از روی لباس فردی پرت می کنیم به معنی عدم تایید اوست.
    Last edited by aligol172; 22-02-2011 at 19:13.

  14. 5 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #908
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض روانشناسی دستها

    انسان بال ندارد براي پرواز و جاي دو بال خدا به او دستاني داده که گاه مي تواند در نم نم باران، رقص باد، جنگ با آب در درياي پرتلاطم به پروازشان دربياورد. انسان بال ندارد و جاي آن دستاني دارد براي نوازش دست ديگري، هر چند آن دست ها دست تنهاي خودش باشد...
    اين دست ها عضو عجيبي اند چرا که زباني دارند که مي توانند به شما بگويند طرف مقابلتان به شما چه مي گويد يا حتي اين جمله که نمي گويد و پنهانش کرده چيست؟
    دست هاي مشت، دست هاي باز: دست هايي که گويي در آنها فنجان قرار دارد. (مشت هاي نيمه باز) سمبلي از ظرافت و حساسيت و عقيده ضعيف و شکننده و بخشندگي است. اگر محکم و مثل مشت باشد نشا ن دهنده ماده گرايي، مالکيت و آزمندي است. اگر دست ها در هم باشند نشان دهنده راحتي دست و اگر در هم فشرده باشند نشان دهنده استرس و اضطراب است. فشردن دست ها در هم به معني جلوگيري و مانع شدن هم هست. وقتي شخصي عصباني است نشان دهنده جلوگيري از برخورد کردن است. وقتي يک دست مشت شده و دست ديگر آن را به عقب نگه مي دارد نشان دهنده اين است که شخص مانع خود مي شود که به ديگري ضربه بزند. وقتي کسي دروغ مي گويد سعي مي کند با اين حالت دست هايش را کنترل کند.
    دست هاي کنترل گر: وقتي کف دست را به به سمت پايين حرکت مي دهيم، يک حرکت آمرانه است که مثلا از کسي مي خواهيم انجام کاري را متوقف کند يا از او مي خواهيم آرام باشد. وقتي کف دست را روبه رو نگه مي داريم به اين معني است که نزديک تر نيا.
    دست هاي غالب، دست هاي مهربان: وقتي دستمان را بالا مي بريم و محکم نگه مي داريم و با دست ديگر فرد را در آغوش مي گيريم يعني اينکه من مي گويم وقت رفتن است. (غلبه و تسلط) وقتي دستمان را با سرعت و مستمر تکان مي دهيم، نشان دهنده علاقه و مهرباني است. وقتي دستمان را شل و خيلي کوتاه و سرد تکان مي دهيم نشان دهنده فرمانبرداري و تسليم است.
    دست هاي پرخاشگر: با کناره دست مثل چاقو عمل کردن و هوان را بريدن مثل حرکت کاراته، با کناره کف دست و به سمت پايين ضربه زدن يعني بازداشتن ديگران از کاري. اين عمل مي تواند نشان دهنده پرخاش در بحث ها باشد.
    مشتي براي دعوا يا پيروزي: مشت پرت کردن به طرف يکي مي تواند به معني تعرض به او باشد يا دعوت به دعوا. مشت را به سمت بالا بردن و ضربه زدن به هوا به معني پيروزمندي است.
    دست هاي پوشاننده: وقتي نخواهيم چيزي را بشنويم گوشمان را مي گيريم وقتي نمي خواهيم ببينيم جلوي چشمان را مي گيريم و وقتي مي خواهيم حرفي بزنيم ولي مانعي وجود دارد جلوي دهانمان را مي گيريم. وقتي موقع حرف زدن جلوي دهان را بگيريم به معني دروغ گفتن مي تواند باشد همچنين به معني اين است که از حرفمان مطمئن نيستيم. وقتي با دست روي قلبمان را مي گيريم ممکن است نشان دهنده حمله قلبي باشد. گاهي با يک دست، دست ديگرمان را که مشت شده و تحت هيجان است را مي پوشانيم.
    دست هاي رو: دست باز و کشيده شده به سمت جلو به اين معني است که مي خواهيم چيزي را به کسي بدهيم. يا نشان دهنده اين است که چيزي براي مخفي کردن نداشته ايد و شما همين هستيد که نشان داده ايد.
    دست هاي درخواست گر: اگر کف دست بالا باشد و دست را جلو ببريم. به معني طلب کردن صدقه است. اگر دست را ?? درجه باز کنيم و کف دست به سمت بالا باشد و سپس دستمان را به طرف جلو بکشيم يعني از شخصي مي خواهيم جلوتر بيايد. اگر کف دستمان را به هم بچسبانيم، شبيه دعا کردن مسيحي ها و جلو ببريم يعني از کسي خواهش مي کنيم که به ما صدمه نزد.
    دست هاي بهم ساييده: به اين معني است که فرد از چيزي خوشحال است. اگر ساييدن به آهستگي و همراه با فکر کردن و لبخند باشد، به اين معني است که فرد در فکر حيله اي است و از سود آن خوشحال است. ساييدن صورت و مشخصا چانه به معني فکر کردن سنجيده و تصميم گيري است. وقتي قسمتي از بدن جراحت ديده است يا اينکه تحت تنش است.
    دست هاي متفکر: وقتي انگشت ها مثل مناره به هم پرس مي شوند ممکن است بعضي از انگشت ها درون هم پيچيده و بعضي از آنها به شکل مناره به هم متصل باشند. به معني فکر کردن سنجيدن و تصميم گرفتن است. گوش دادن به صحبت هاي ديگري و فکر کردن به آنها. اگر انگشت مياني به سر تکيه داده شود يا اينکه به دهان برود يعني دارم فکر مي کنم و آمادگي صحبت کردن را ندارم
    دست هاي پيشتيبان: وقتي دست را تکيه گاه و پشتيبان سر قرار مي دهيم و سر را به آن تکيه مي دهيم و آرنج ها روي ميز است، نشان دهنده اين است که شخص خوابش مي آيد يا وقتي دست خيلي به آرامي سر را نگه داشته است و با انگشت ها چانه را لمس مي کنيم و به فرد روبه رو نگاه مي کنيم به اين معني است که به صورت من نگاه کن آيا زيبا نيست؟ و حالتي اغواکننده است. همچنين اگر سر به دست تکيه داده باشد يعني شخص کسل تر است. اگر شخص به موضوع علاقه مند باشد سرش را کمتر تکيه مي دهد.
    دست هاي پنهان: دست به معني ارتباط برقرارکردن است و پنهان کردن آن نشان دهنده عدم علاقه به ارتباط و همکاري است. همچنين نشان دهنده اين است که شخص نمي خواهد حرف بزند چون مي خواهد گوش دهد. همچنين مي تواند نشان دهنده احساس آرامش و اينکه نيازي به حرف زدن نيست باشد.
    دست هاي نوازش گر: لمس کردن مي تواند تاييد کردن خود باشد يعني من اينجا هستم من واقعي هستم و من خوبم و اين حالتي است به معني کاهش دادن نگراني ها از دنياي بيروني و دنياي درون. در لحظات احساسي مثل نوازش کردن فرزند هم به معني مهرباني و عشق است. مي تواند به معني تنبيه هم باشد مثل سيلي زدن. يا به معني اثبات دوستي وقتي شانه هاي کسي را لمس مي کنيم يعني به او قدرت و اختيار مي دهيم و وقتي بازوي او را لمس مي کنيم يعني با او احساس همدردي مي کنيم.
    دست هاي پرستش گر: وقتي دست به لباس خود مي کشيم يعني اينکه خودمان را جذاب تر مي کنيم علامت مي فرستيم که «آيا من زيبا نيستم؟» و همچنين يعني مرا دوست داشته باش. وقتي با انگشت مثلا ذره اي را از روي لباس فردي پرت مي کنيم به معني عدم تاييد اوست.
    Last edited by aligol172; 30-06-2011 at 13:01.

  16. 5 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #909
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض نقش عوامل فردي و اجتماعي در اميدواري

    آیا امید و انگیزه افراد برای فعالیت و پیشبرد امور خود و جامعه شان امری است فردی که تنها در ویژگی های روانی و شخصیتی افراد ریشه دارد یا فرهنگ و شرایط اجتماعی هم بر آن موثر است؟ شرایط اجتماعی و فرهنگی چه تاثیری بر احساس امیدواری یا ناامیدی افراد جامعه دارد و برعکس، احساس امیدواری و ناامیدی افراد چه پیامدهایی برای جامعه دارد؟
    وقتی از امید صحبت می کنیم، دست کم دو مولفه را باید در نظر داشته باشیم:
    ۱) وجود میل و شوق و خواسته ای در فرد،
    ۲) احتمال برآورده شدن این میل و شوق و دستیابی به آن خواسته.
    بنابراین وقتی فردی امیدوار است که اولاً چیزی را بخواهد و ثانیاً دست یافتن به آن خواسته را هم غیرممکن نداند و تا حدی از اطمینان در دستیابی به خواسته اش داشته باشد. در این صورت است که فرد برای پیشبرد امور خود فعالیتی می کند و از حالت انفعال بیرون می آید. برعکس، اگر به هر دلیلی فردی به چنان درجه ای از بی میلی برسد که هیچ خواسته ای نداشته باشد یا شرایط را چنان ببیند که امکانی را برای تامین خواسته اش یا تغییر شرایط نتواند تصور کند، طبیعی است که انگیزه ای برای حرکت و فعالیت در خود نخواهد دید و از او انتظار پویایی و تحرک نمی توان داشت. جامعه ای هم که در آن چنین وضعیتی غلبه داشته باشد، تبدیل به جامعه ای ایستا و بی تحرک و ساکن خواهد شد.
    طبیعتاً عوامل فردی می توانند در بروز هر دو این حالات نقش داشته باشند. مثلاً در بیماری افسردگی ممکن است فرد مبتلا چنان شوق به همه چیز و میل به زندگی را از دست بدهد که اساساً خواسته ای در دنیا نداشته باشد (حتی بسیاری اوقات این افراد شوقی برای رسیدن به نهایت سکون و بی تحرکی دارند و آرزوی مرگ می کنند). از سوی دیگر به واسطه نوع نگرش و تفکر افسرده وار خود، آنچنان خود و دنیا و آینده را منفی می بینند که ممکن است احتمالی هم برای بهبود اوضاع و تامین خواسته هایشان تصور نکنند. این نوع تفکر (نگاه منفی به خود، دنیا و آینده) هم حاصل افسردگی است و هم می تواند خود افسردگی زا باشد و افسردگی فرد را تشدید کند یا تداوم بدهد یعنی فرد افسرده، به دلیل افسردگی اش، نگاهی منفی دارد بنابراین احساس ناامیدی می کند و از سوی دیگر، این نگاه منفی به خود و دنیا و آینده، و احساس ناامیدی حاصل از آن، خود منجر به احساس افسردگی بیشتر در او می شود و این چرخه معیوب به طور مداوم خود را تکرار می کند و افسردگی تولید می کند. این ناامیدی ممکن است چنان در فرد افسرده فراگیر شود که حتی امیدی به درمان هم نداشته باشد و تنها چاره را در پایان زندگی خود ببیند.
    به این ترتیب در فرد مبتلا به افسردگی که به واسطه عوامل زیست شناختی و روان شناختی فردی خود (و البته غالباً تحت تاثیر عوامل تنش زای زندگی) دچار این اختلال شده است، می توان انتظار ناامیدی و بی انگیزگی داشت. اما عوامل اجتماعی و فرهنگی چه نقشی در احساس امیدواری یا ناامیدی افراد، و به طور کلی جامعه دارند؟ همان طور که گفته شد، دو مولفه وجود خواسته یا خواسته هایی در فرد، همراه با احتمالی قابل قبول برای دستیابی به آن خواسته هاست که منجر به احساس امیدواری در فرد می شود. پس اگر در فرهنگی اساساً میل و شوق و خواست در افراد سرکوب شود و امری مذموم شمرده شود یا اگر در شرایط اجتماعی خاصی دستیابی به خواسته های افراد ناممکن شود یا روش های رسیدن به آن محدود و مسدود شود، احتمال بروز ناامیدی و بی انگیزگی در جامعه افزایش خواهد یافت و عملاً منجر به سکون و ایستایی در آن جامعه خواهد شد. برای مثال فرض کنید شرایط اجتماعی چنان باشد که فرد احساس کند با برنامه ریزی و تلاش خود نمی تواند به اهدافش نزدیک شود و تلاش های او در نهایت تاثیری بر دستیابی به اهدافش ندارد، و موفقیت را حاصل عواملی دیگر ببیند، نه نتیجه تلاش و کوشش خود.
    در این صورت، فرد یا چنان خود را بیرون از دایره گروه غالب می بیند که احساس سرخوردگی و ناکامی او با درماندگی و ناامیدی همراه می شود که چاره ای جز انفعال و فرو خوردن خشم یا بروز آن به صورت پرخاشگری منفعلانه نمی بیند یا به این نتیجه می رسد که برای کامیابی و موفقیت مسیری دیگر را به جای برنامه ریزی و تلاش (مثلاً برای تحصیل و شغل خود) انتخاب کند و موفقیت خود را با وابستگی خود به گروه های برخوردار از احتمال پیشرفت و گروه های غالب تضمین کند (یعنی به اصطلاح «روابط را جایگزین ضوابط» پیشرفت و موفقیت خود کند). یا فرض کنید شرایط اقتصادی و اجتماعی از چنان ثباتی برخوردار نباشد که فرد بتواند بر مبنای آن برنامه ریزی کند و برای موفقیت خود از عمر خود یا از نظر مالی سرمایه گذاری کند. در این حالت فرد مطمئن نیست که اگر بخواهد برای دستیابی به اهدافش در درازمدت برنامه ریزی کند و طبق آن عمل کند، تا وقتی که او به نتیجه برسد شرایط همچنان طبق پیش بینی او باشد. در این حالت سرمایه گذاری امری پرخطر خواهد شد و فرد ترجیح می دهد روش هایی زودبازده تر را انتخاب کند که در بی ثباتی ای که او احساس می کند زودتر به نتیجه برسد.
    به این ترتیب حتی لذت ها و شادمانی های زندگی هم محدود به لذت های آسان یاب و شادمانی های زودگذر خواهد شد. فرد ترجیح می دهد در کوتاه ترین زمان ممکن به شادمانی دست پیدا کند، نه اینکه ماه ها و سال ها زمینه سازی و تلاش کند. آشکار است که مثلاً روی آوردن به مصرف مواد خیلی زودتر به فرد احساس سرخوشی می دهد تا سرمایه گذاری برای تحصیل و شغل و شکل دادن به خانواده ای موفق؛ و البته این را هم خوب می دانیم که این لذت آسان یافته چه آسان هم از دست می رود و چه لطمه هایی به کل زندگی فرد و خانواده و اجتماعش می زند. در واقع روش هایی که افراد برای حصول موفقیت در زمان کوتاه و در شرایط بی ثبات در پیش می گیرند، غالباً در کوتاه مدت برای دیگران، و در درازمدت هم برای خود فرد و هم برای دیگران زیانبار است و اغلب با سوءاستفاده از دیگران و روش های ضداجتماعی توام است. به این ترتیب تخصیص شرایط و امکانات بر مبنای معیارهایی جز شایستگی و کوشش افراد، می تواند منجر به گسترش نگرش و رفتارهای ضداجتماعی در سطح جامعه شود.
    علاوه بر این، چنین شرایطی که در آن افراد احساس می کنند نقشی در تعیین سرنوشت خود و دستیابی به اهداف شان ندارند و به اصطلاح باعث «درماندگی آموخته شده» در افراد می شود، می تواند ترویج دهنده نوعی خاص از تفکر جادویی و نگرش منفعلانه باشد؛ نگرشی که بر مبنای آن افراد میل و شوق و خواسته هایی دارند، اما تنها همین خواستن صِرف را برای دست یافتن به اهداف شان در پیش می گیرند و انتظار دارند حالا که آنها از صمیم قلب و با تمام وجود چیزی را می خواهند، نیرویی یا انرژی ای بیاید و خواسته آنان را برآورده کند یا قهرمانی پیدا شود و آنان را به آنچه می خواهند برساند. این نوع نگرش در ظاهر امیدوارانه است، چون با خواست و اشتیاقی همراه است اما در واقع توام با ناامیدی و انفعال است، چون موجب تعقل و تفکر و برنامه ریزی و بعد کوشش و فعالیتی برای دستیابی به آن خواست و میل نمی شود.
    این نوع نگرش موجب گرایش جامعه به سبکی از فکر و عقیده می شود که با تبلیغ شکل هایی از باورهای شبه عرفانی و وارداتی، توجیه گر رفتار منفعلانه افراد می شود. امید لازمه حیات و جنبش فرد و اجتماع است. احساس ناامیدی همان طور که می تواند فرد را به سوی ایستایی و سکون ببرد، قادر است جامعه را نیز از حرکت و پیشرفت بازدارد. لازمه دستیابی به جامعه ای پویا و زنده، توجه به عوامل مختلفی است که در احساس امید و انگیزه افراد جامعه نقش دارد. در این یادداشت به برخی از عوامل موثر در احساس امیدواری در سطح فردی و اجتماعی اشاره شد ولی طبیعتاً مرور و بررسی جامع این عوامل نیازمند مطالعاتی دقیق و نظام مند درباره زمینه ها و شرایط فرهنگی هر جامعه است، و این نوشته مدعی انجام چنین کاری نیست.
    Last edited by aligol172; 22-02-2011 at 19:16.

  18. 5 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #910
    آخر فروم باز pooria-ir's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    محل سكونت
    سگ دونی (تهران)
    پست ها
    2,024

    پيش فرض

    دیدم به تشکر نمیشه اکتفا کرد
    خیلی خیلی ممنون
    باز هم ادامه بدین
    متاسفانه هر روز تو جامعه ی ما با توجه به شرایط حال حاضر و گذشته به میزان بیماری های روانی افزوده میشه که گریبان افراد به ظاهر سالم رو هم میگیره
    تو اینجور جامعه ای به روانشناسی و روان پزشکی و مطالعات مربوطه بسیار بسیار نیازه و به نظرم خیلی کار مقدسیه

    ---------- Post added at 11:07 PM ---------- Previous post was at 11:06 PM ----------

    فقط یه خواهش دارم،اونم اینه که منابع مطالب رو ذکر کنین

  20. 2 کاربر از pooria-ir بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •