نوح ار چه مردم وار بد طوفان مردم خوار بد
گر هست آتش ذره ای آ ن ذره دارد شعله ها
شمشیرم و خون ریز من هم نرمم و هم تیز من
همچون جهان فانیم ظاهر خوش و باطن بلا
شمس تبریزی
نوح ار چه مردم وار بد طوفان مردم خوار بد
گر هست آتش ذره ای آ ن ذره دارد شعله ها
شمشیرم و خون ریز من هم نرمم و هم تیز من
همچون جهان فانیم ظاهر خوش و باطن بلا
شمس تبریزی
از همگان بینیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پیدا
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
یا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو
یا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
«درویش که می خورد، به میری برسد// ور روبهکی خورد به شیری برسد// گر پیر خورد جوانی از سر گیرد// ور زان که جوان خورد به پیری برسد»
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
«تا میناب ننوشی نبود راحت جان// تا نبافند بریشم، خز و دیبا نشود»
دامان تو گرفتم و دستم بتافتی
هین دست درکشیدم روی از وفا متاب
گفتی مکن شتاب که آن هست فعل دیو
دیو او بود که مینکند سوی تو شتاب
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)