چشمان مرا به چشمهايش گره زد
بر زندگيم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولي نه طبق قانون وداع
يكبار فقط به شيشه ي پنجره زد
چشمان مرا به چشمهايش گره زد
بر زندگيم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولي نه طبق قانون وداع
يكبار فقط به شيشه ي پنجره زد
درد دل سوخته را من دانم.................زان که خود بی دل و دل سوخته ام
همه سر گرم به تفریح و نشاط................... لیک من دیده بر او دوخته ام
ابر بارنده به دريا ميگفت :
من نبارم تو كجا دريايي
در دلش خنده كنان دريا گفت :
ابر بارنده تو خود از مائي
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود-------------------------آدم آورد در اين دير خراب آبادم
من گدا و تمنای وصل او هیهات ---- مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
تن آدمي شريف است به جان آدميت....................... نه همين لباس زيباست نشان آدميت
ترسم که به کعبه نرسی اعرابی ---- این ره که تو میروی به ترکستان است
ترسم که به کعبه نرسی اعرابی ---- این ره که تو میروی به قبرستان است![]()
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر میشود گا هی
دارنده چو ترکیب تبایع آراست ------ از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)