فصل توت فرنگي به شتاب گذشت
تاکها به آرامي از سنگيني ِ خوشه هاي انگور شانه تکاندند
و پرتقالها به سرماي شوخ چشم چشمک زدند...
ناله زنجيرم در گلوي خيزرانهاي مرداب ِ سرزمينت مُرد
کِي رهايم ميکني پس؟
فصل توت فرنگي به شتاب گذشت
تاکها به آرامي از سنگيني ِ خوشه هاي انگور شانه تکاندند
و پرتقالها به سرماي شوخ چشم چشمک زدند...
ناله زنجيرم در گلوي خيزرانهاي مرداب ِ سرزمينت مُرد
کِي رهايم ميکني پس؟
سفر نکن
این دلشکسته از یاد رفته رو
دیوونه تر نکن
دیوونه تر نکن...
نه مهر فسون , نه ماه جادو کرد,
نفرین به سفر , که هرچه کرد او کرد
دوباره خزون اومد نم نم بارون میزنه تو صورتم
بوی خاکو نم کوچه میگه هنوز دیوونتم
رعدو برق فهمیده انگار زندگیم شده غم انگیز
دستای کی رو گرفتی زیر بارونای پاییز...
زاغ گفت ار تو درین تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر که پذیرد کم و کاست
دگری را چه گنه کاین زشماست.
Last edited by Doyenfery; 04-06-2007 at 21:43.
تراشيدند مو رو قليون بسازند دلبر
كه آتيش بر سرم باشه هميشه دلبر
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طاوت را فریاد زدند
کوچه یکباره آواز شده است
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاريک و پيچاپيچ
سايه افکندی بر آن پايان و دانستم
پای تا سر هيچ هستم، هيچ هستم ، هيچ
چند اين شب و خاموشي ؟ وقت است كه برخيزم
وين آتش خندان را با صبح برانگيزم
گر سوختنم بايد افروختنم بايد
اي عشق يزن در من كز شعله نپرهيزم
صد دشت شقايق چشم در خون دلم دارد
تا خود به كجا آخر با خاك در آميزم
میفراز گردن بدستار و ریش.............که دستار پنبست و سبلت حشیش
بصورت کسانی که مردم وشند.............چو صورت همان به که دم درکشند
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)