همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد
همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد
در آیینه نظر کن و در چشم نگر
صد جان گره گره شد از وی به ساحری
در هر گره نگه کن وضع خدای بین
در هم ببسته موسی و فرعون و سامری ...
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت عور تنگ غروب سه تا پری نشسته بود زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابر بهاری گریه می کردن پریا.
اما اگه خودت می خواستی باز می شد این قفل
کاش می شد فاصله کم بود
کاش می شد قفل دل تو غرور کم بود
می رسه روز جدایی می دونم
آخه همیشه بی وفایی...
یک سال و دو روز است که خوبم بی تو
یک سال و دو روز است که کارم این است
کارم شده تلقین که:نباشی،بهتر
من چاره بیچارگیم تلقین است ...
تا کی به تمنای وصال تو نشینم
یه ساعت بود رفرش نکرده بودم![]()
Last edited by Doyenfery; 03-06-2007 at 15:03.
ما خون جگر خورديم و سوختيم و ساختيم
به جرم زنده بودن همه هستي رو باختيم
آخه از تو چه پنهون دلم دست خودم نيست
ديگه اين چشا اون چشمي كه عاشقش شدم نيست...
تک از باد صبا پیشی گرفته به جنبش با فلک خویشی گرفته
هی فلانی زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا راجز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد
هر روز دلم به زیر باری دگر است ........ در دیده من زهجر خاری دگر است
من جهد همی کنم قضا می گوید ........ بیرون ز کفایت تو کاری دگر است
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)