دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر بارن باید جست
(من می رم دوباره میام .. فعلا(
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر بارن باید جست
(من می رم دوباره میام .. فعلا(
تونیک وبدخودهم ازخودبپرس
چرابایدت دیگری محتسب
بهار موسم گل نیست
بهار فصل جدائی و بارش خون است
بهار بود که رویید لاله از دل سنگ
گر زکوی او خبر داری بگو
گر نشانی مختصر دانی بگو
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگر نزدیکتر داری بگو
شب خوش
واسه غریبیم همه بهونه های تو من می دونم
با همه اینا عاشقونه برات باز می خونننممممم...
من!
به غنای نسج
تاريخ می انديشم
به کار ور نج!
به نسل های بينها يت
که در رحم تاريخ
خفته اند!
و به دستانمان
که آه!
چه تهـی است!
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید ........ تبارک الله از این ره که نیست پایانش
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی
کشتن شمع و برون بردنش از خانه چه حاصل
نور رخسار تو گوید که تودر خانه ی مایی
یا ها ها ها ها هی جااااان ...
ای یار گرم دار دلارام گرم دار
پیش آبدست خویش سربندگان بخار
(مگ مگ تا دیدم اومدی اومدم )
راهیم راهی جایی که پر از زمزمه باشه
اونجا خوشبختی یه دنیا قدر سهمه همه باشه...
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)