شبی یاددارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه باشمع گفت
که من عاشقم گربسوزم رواست
تراگریه وسوزباری چراست
بگفت ای هوادارمسکین من
برفت انگبین یارشیرین من
چوشیرینی ازمن به درمی رود
چو فرهادم آتش به سرمی رود
که ای مدّعی عشق کارتونیست
که نه صبرداری نه یارای ایست ...