نمی گویم فراموشم مکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
رفیقی را که می دانی نخواهی رفت از یادش
نمی گویم فراموشم مکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
رفیقی را که می دانی نخواهی رفت از یادش
چقدر خوب و روشن است نماي چشم هاي تو
نميرسد ستاره اي به پاي چشم هاي تو
به ماه خيره مي شوم فقط و گريه مي کنم
دلم که تنگ مي شود براي چشم هاي تو
و هي مرور مي کنم نگاه اول تو را
اگر نمي رسد به من صداي چشم هاي تو
تو تاکه پلک مي زني به سجده ميرود دلم
به پيشگاه اعظم خداي چشم هاي تو
شبي خراب مي شود حصارهاي فاصله
و آب مي شود دلم به پاي چشم هاي تو
راست گفتی عشق خوبان آتش است
سخت می سوزاند اما دلکش است
من کجا پرهیز از این آتش کجا
شاد مانم گرچه در این آتشم
روز و شب می سوزم اما دلخوشم
از خدا خواهم که افزونش کند
دل اگر دم زد .... پر از خونش کند
سر سبزترین بهار تقدیم تو بادآوای خوشِ هَزار تقدیم تو بادگویند که لحظه ایست روییدن عشقآن لحظه هزاران بار تقدیم تو باد
یادته با فال حافظ چه شبای که نشستیم
واسه تک تک شعراش ما با هم چه شرطا بستیم
یادته روزه گرفتیم تا خدا مارو ببینه
گفتی تنها راه موندن سر عاشقی همینه
یه روزی رفتیمو کندیم رو درخت اسممونو
همون روز قرار گذاشتیم بشکنیم طلسممونو
چه غروبا لب دریا با روشنا غزل نوشتیم
که خدایا ما میدونیم هر دومون از یه سرشتیم
واسه ما جشن تولد یه بهونه بود همیشه
که رو هدیه بنویسیم دلم از تو دور نمیشه
من میگفتم که قشنگه بوسه معشوق وماهش
گفتی دست بردار عزیزم من میترسم از گناهش
یادمه مریض شدی تو حالت بدتر میشد هر شب
یادمه داشتی می سوختی عزیزم تو اتیش تب
کار من گریه وگریه، کار تو سوختن وساختن
یه سره دعا میکردم واسه هستیو نباختن
اولاش طاقت اوردی ولی حیف صبر وقرارت
چی بگم چه زود تموم شد گل یاس عمر بهارت
حالا هر روز سر خاکت نمیشه که اشک نریزم
کاشکی که خدا میاورد منو پیش تو عزیزم
اینجا نیستی؟
تو اینجا نیستی ! تنهای تنها ، با سکوتی سخت درگیرم
و می دانم ، اگر دیگر نیایی ،
در غروبی سرد و غمبار و پر از تردید می میرم !
امید بازگشت تو ، مرا زنده نگه می دارد و آری
تو می آیی !
تو می آیی بهانه من ،
و می دانم دوباره شاخه های خشک احساسم ،
جوانه می زند ،
لبریز از عشق و شکوه زندگی می گردد و با تو ،
تمام لحظه های تلخ پاییز و زمستان را ،
تمام لحظه های بی تو بودن را ، تمام خاطرات سرد و بی روح نبودت را ،
شبیه قاصدک ، در دست های باد می اندازد و دیگر ،
به آن فصل پر از دلتنگی و سرما نیندیشد !
تو می آیی بهانه من ،تو می آیی ،
و شوق دیدنت ، این شاخه های خشک را زنده نگه می دارد و
تنها به شوق تو ،
سکوت ژرف و سرد مرگ را بدرود می گوید .
عشق تو مست جاودانم کرد
ناکس جمله جهانم کرد
گر سبک دل شدم عجیب نبود
که می عشق سرگردانم کرد
این پایینی فرق می کنه
چون هویدا ...
چون هویدا شد آفتاب رخت
راست چون سایه ای نهانم کرد
چون نشان جویم از تو در ره تو؟
که غم عشق بی نشانم کرد
ترانه یادم نمیاد ‚ تنها بدون دوست دارم
بدون که با نبودنت ‚ قدم به قدم بد میارم
طلسم خوشبختی من چشمای عاشق تو بود
وقتی که بودی میشد از روزای آفتابی سرود
با تو میشد به ما رسید
میشد تو رو نفس کشید
می شد طلوع ممتد رو
تو اینه ی چشم تو دید
ترانه یادم نمیاد ‚ اما هنوز کنارتم
تو یار من نيستی و من تا ته دنیا یارتم
می شد با دست عاشقت یه سقف پر ستاره ساخت
پیش حضور روشنت قافیه ساخت قافیه باخت
با تو می شد به ما رسید
می شد تو رو نفس کشید
می شد طلوع ممتد رو
تو اینه ی چشم تو دید
ترانه یادم نمیاد ‚ اما چشات به یادمه
خاطره ها رو رج زدن بودن من همین دمه
ستاره نیس که بشمارم ‚ خودت باید بیای و بس
با تو می شه ترانه خوند ‚ تا اوج آخرین نفس
با تو می شد به ما رسید
می شد تو رو نفس کشید
می شد طلوع ممتد رو
تو اینه ی چشم تو دید
خواستم كه شيدايت كنم مفتون چشمانت شدم
در عشق رسوايت كنم پاي بند پيمانت شدم
خواستم سخن از دل بگم
ديدم دل ميبري ، دين ميبري ، مومن به ايمانت شدم
گفتم مرحم نهم بر زخم خويش سازش كنم با اخم خويش
بيهوده بود تجويز من محتاج به درمانت شدم
خواستم پنهان كنم اين راز را اين سوز و اين گداز را
غافل كه من انگشت نماي شهر و سامانت شدم
براي خواب معصومانهء عشق
كمك كن بستري از گل بسازيم
براي كوچ شب هنگام وحشت
كمك كن با تن هم پل بسازيم
كمك كن سايه بوني از ترانه
براي خواب ابريشم بسازيم
كمك كن با كلام عاشقانه
براي زخم شب مرهم بسازيم
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن
تورو ميشناسم اي شبگرد عاشق
تو با اسم شب من آشنايي
از اندوه و تو و چشم تو پيداست
كه از ايل و تبار عاشقايي
تورو ميشناسم اي سر در گريبون
غريبگي نكن با هق هق من
تن شكستت و بسپار به دست
نوازشهاي دست عاشق من
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن
به دنبال كدوم حرف و كلامي
سكوتت گفتنه تمام حرفاست
تورو از طپش قلبت شناختم
تو قلبت قلب عاشقهاي دنياست
تو با تن پوشي از گلبرگ و بوسه
منو به جشن نور و آينه بردي
چرا از سايه هاي شب بترسم
تو خورشيد و به دست من سپردي
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن
كمك كن جاده هاي مه گرفته
منه مسافر و از تو نگيرن
كمك كن تا كبوترهاي خسته
به يخ بستگي شاخه نميرن
كمك كن از مسافرهاي عاشق
سراغ مهربوني رو بگيريم
كمك كن تا براي هم بمونيم
كمك كن تا براي هم بميريم
بذار قسمت كنيم تنهاييمونو
ميون سفرهء شب تو با من
بذار بين من و تو ، دستاي ما
پلي باشه واسه از خود گذشتن
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)