تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 90 از 640 اولاول ... 4080868788899091929394100140190590 ... آخرآخر
نمايش نتايج 891 به 900 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #891
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    این روزا عادت همه رفتن و دل شکستنه
    درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
    این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
    مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
    این روزا آسمون پر از شکسته بالیه
    جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
    این روزا کار آدما دلای پاکو بردنه
    بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه
    این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
    ساده ترین بهونشون اصلا خبر نداشتنه
    این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
    جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
    این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن
    مردم دیگه تو دلاشون یه قطره دریا ندارن
    این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
    چشمای خسته تا ابدبه در بسته می مونه
    این روزا قصه ها همش قصه ی دل سوزوندنه
    خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
    این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه
    زندگیشون حاصلی از حسرت و دل واپسیه
    این روزا دوستا هم دیگه با هم صداقت ندارن
    یه وقتا توی زندگی همدیگرو جا می زارن
    این روزا جرم عاشقی شهر دلو فروختنه
    چاره فقط نشستنو به پای چشمی سوختنه
    اگه بهم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه
    بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه

  2. #892
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    چه درد بزرگیست گذر از خویشتن
    و با موج نرم بر ساحل سخت نشستن
    چگونه کسیست ندا دهنده در خامشی پندار؟
    چه زمان بوده ان گونه که خواسته ایم و انگونه که سزاوار؟

    چه خام اند ایمان اورندگان به فردای عزیز...
    چه عزیزند تعبیر کنندگان فردای مریض
    و چه بهنگام قدم بر می دارند در سنگفرش تاریکی
    تا رسیدن نخستین سپیدی سپیده در انسوی نیستی

    چونان مریضی بسته در بستر تب
    منتظر طلوعی دوباره اند
    منتظر طبیبی خسته..منتظر نبضی بسته
    ستاره می شمارند

  3. #893
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    شب بر سر من جز غم ایام کسی نیست
    می سوزم و می میرم و فریاد رسی نیست
    فریاد رس همچو منی کیست در این شهر
    فریاد رسی نیست کسی را کسی نیست
    بیمارم و تب دارم و در سینه مجروح
    چونان که فغان بر کشم از دل نفسی نیست
    ان میوه جانبخش که دل در طلب اوست
    زینتگر شاخیست که در دسترسی نیست
    بیش است ز ما طالع ان مرغ گرفتار
    کو را قفسی باشد و ما را قفسی نیست

  4. #894
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    سکوت تلفن تنهایی ست
    و گوشه ی پرده ی تور، دستمال چشم های تو
    سیگار، تنهایی ست
    صبح مسواک نمی زنی
    و این یعنی تنهایی
    کنار سکوت تلفن
    و گوشه ی خیس یک پرده
    نسیم چه خوشبخته.

    هر جا بخواد می ره
    و دست های نازک و ترد و نرمش را رو تن هر کسی بخواهد می کشد .
    خدایا نسیمم کن ......

  5. #895
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
    کس جای در این خانه ویرانه ندارد
    در را به کف هر که نهم باز پس ارد
    کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
    در بزم جهان جز دل حسرتکش ما نیست
    ان شمع که می سوزد و پروانه ندارد
    گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی
    گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
    در انجمن عقل فروشان ننهم پای
    دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
    تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
    ده روزه عمر این همه افسانه ندارد

  6. #896
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    پس
    من مرگ خویشتن را رازی کردم
    او را
    محرم رازی
    و با او
    از مرگ من سخن گفتم...

    ____________________________________

    خوب که نگاه می کنی می بینی..

    غزل منتظر یک ابر مرد است

    تا بیاید هشت حافظ را به نه تبدیل کند!

    اینجاست که به احترام نیما کلاه از سر برمی داریم

    و به ستایش شاملو همه از جا بلند می شویم...

  7. #897
    داره خودمونی میشه schizophrenic's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    22

    پيش فرض

    * * *به کجا چنین شتابان - به ياد اکبر محمدی
    -«به کجا چنین شتابان!»
    گون از نسیم پرسید.
    -«دل من گرفته زینجا،
    هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟»
    - «همه آرزویم، اما
    چه کنم که بسته پایم...»
    -«به کجا چنین شتابان؟»
    -«به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم.»
    -«سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
    چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،
    به شکوفه ها،به باران،
    برسان سلام ما را.»

  8. #898
    داره خودمونی میشه schizophrenic's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    22

    پيش فرض

    مرگ ها آغاز شمارش معکوس یک مرگ دگر!و عید آمد ، عید هشت و هفت و [/font]


    [


    [هزار تا سیصد و چند عدد کنار آنها که اگر صفر شوند آمده عیدی و ، عیدی [/font]


    [


    [دیگر... پس بخندیم و بگرییم با هم که اگر عید نبود خنده و گریه بی معنا بود !و اگر[/font]


    [


    [مرگ نبود دست انسان پی چیزی میگشت و بدانیمش قدر تا همیشه باشد پیش ما[/font]


    [


    [مهمانی ، که بگیرد عیدی ، عیدی یک زندانی ، زندانی محکوم به حبس ابد ، ابدی[/font]


    [


    [ طولانی!!![/font]
    Last edited by schizophrenic; 28-03-2008 at 07:24.

  9. #899
    داره خودمونی میشه schizophrenic's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    22

    پيش فرض

    دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
    آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
    اشک من رنگ شفق یافت زبی مهری یار طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد
    برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
    ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
    آنکه پر نقش زد این دایره ی مینایی
    کس ندانست که در گردش ایام چه کرد
    فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
    یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
    Last edited by schizophrenic; 28-03-2008 at 07:20.

  10. #900
    داره خودمونی میشه schizophrenic's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    22

    پيش فرض


    و عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است ...


    و گهگاهی دو خط شعر که گویای همه چیز است و خود ناچیز ...



    حسادت ميکنم به رنگ ديوار?
    وقتي که اتفاقي سايش بدنت به پوستش را حس ميکند.

    حسادت ميکنم!

    [به آفتاب وقتي با نوازش آرام پوستت به تو گرمي ميبخشد

    [حسادت ميکنم به برگ گياه [/وقتي در گلدان آرام گرفته

    و حرکت تو از کنارش او را هيجان زده و بي تاب و چرخان ميکند

    وحسادت ميکنم به مادرت هم

    وقتي چند لحظه قبل از خواب به ياد تو لبخند ميزند

    و به تختت

    که همه روزه به هم آغوشي شبت پريشان وبهم ريخته استو به فرش که
    چند تار مويت را ميان پرزهايش نگه می دارد
    و به آينه ات که هميشه و هر روز گرمي نگاهت را حس ميکند و

    به اسفند که در آن بر انگیخته شدی تا از روزها و شبهایم دورم کنی و

    به کوچه ات?درختان باغچه ?

    چشمانت و به خودت وبه خدايت و به اين قلم که از تو نوشت
    Last edited by schizophrenic; 28-03-2008 at 07:26.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •