همچون گرگـــ مراقبش بودم
گرگـــ ها در کمین نگاه معصومش انتظار حمله میکشیدند
با خود بردمش پشت کوهستان شکار
پاکی قلبش جایی در میان گرگــ ها نداشت
رفته رفته او نیز رسم گرگ شدن را آموخت ...
آموخت تنها بودن را
دَریـد با هم بودن را
.
.
.
93/6/4
همچون گرگـــ مراقبش بودم
گرگـــ ها در کمین نگاه معصومش انتظار حمله میکشیدند
با خود بردمش پشت کوهستان شکار
پاکی قلبش جایی در میان گرگــ ها نداشت
رفته رفته او نیز رسم گرگ شدن را آموخت ...
آموخت تنها بودن را
دَریـد با هم بودن را
.
.
.
93/6/4
از انتهای افکار ناتمامــم قدم نهاد بر تمامی چراها ؟؟؟
من مبهوت در بازی زمان دسـتـان گـرمـش را گرفــتم
قدم نهادیم فراسوی بایدها
پشت دقایق حسرت چه شیرین با هم بودن را تجربه کردیم
و با هم رفتیم تا بهترین جای دنیا ...
.
.
.
انتهای نقـطـه یکـی شـدن .
------
93/6/4
------
======
هر کدام در انتهای مسیر خود به پیش
گم شده در نقش هم نفس و همراه
به دنبال عروسک نمایشنامه خود
برای چــپـاول با تو بودن ...
با قامتی ایستاده تر از همیشه بر بلندای انــسانـیـت
آسانتر از همیشه فراتر از مرز حـــیوانی به پیش
ای نماد صداقت و راستی
هنوز در اندیشه کدامین نقش به سر می بری
بنگر که حتی نمایــشـنامه نیز رو به اتمام است
برای بازی آخرین پرده احساس
و تو در پی کدامین مسیر برای آغــــازی
وقتی که به پایان رسید حتی نـفـر بـعــدی
.
.
.
93/6/15
======
Last edited by Mr_100_dolari; 25-05-2015 at 13:33. دليل: تعوبض آپلود سنتر
در صف خواستن ، تــو آخرین نفر هستی
وقتی که آنها بـه پایان رسیدند
ارزش قـدم نیز به اندازه تــو بالا می آید
می آیم به سمـتت در هر سـو و هر مسیـر
تو غرق در خیال خود چه می دانی که چـقدر
لحظه خــوش است در کنار تــو حتی از دور
و این خیال تــوست که طعم انتظار را شیرین می کند
.
.
.
دیگر
آنها به پایان رسیدند
تا تــو آغاز شوی
حتی اگر فردایـی نباشد ...
======
93/6/29
======
همه وقتی که تنها میشن یــاد بقیه می افتن
ولی من وقتی که بقیه بودن یــاد نبودنت افتادم
شاید لازم بود تا همه باشن
که جای نبودنت خالی باشه مـیون همه بودن ها
تا به بودنتــــ قانع شم حتی از دور تــو خــیال
حتی وقتی کـه نیستی و فقطــ یــادت هست ...
Last edited by Mr_100_dolari; 25-05-2015 at 13:33. دليل: تعوبض آپلود سنتر
او در یکـ قـدمی من است
و من بی تفاوت از تمــام این بودن هــا
نظاره گـر یک چــرا برای بودن با او
خسته از این جنگـــ های ناتمـــام
و اکنون که تا مرز پـیـروزی فاصلــه ای بیش نیست
خسته تر از همیشه محو در تابلوی زمان به ایــسـت رسیـــده ام
زمانی که در آن من پـیـش از دقایق مـــرده آن جـــان سپرده ام
اما باز با روح نیمه جان رفتیم حتی زخـــــمی
چرا که میدان مبارزه روزگار درد را طور دیگری برایمان مــ ـعـنـ ــا کرد
و آنگاه که ترس تسلـــیم مرگـــــــ شد
قدم رفت حتی تا به انـتـهــــا
آنجا که رسیدن معنــا یـافت
.
.
.
همان جا که احســــاس دفــ ـن شد
تـــو غـ ــ ـریـبـه شدی
و تمنــــای بودنت بی دلـ ـیــ ــل شد .
----------
93/8/5
----------
Last edited by Mr_100_dolari; 27-10-2014 at 02:29. دليل: اضافه کردن عکس
مـــرا در اســارت یـاد خود به درد گــرفته ای
درد یاد نگاهـتــــ
درد یاد لبـخنـدتـــــــ
درد یاد دستانـتــــــــــ
اما تنهـــا دردی که هـنوز هم به جــان میخرم
دردی نیست جــز درد دوریــت
آخر نمیدانـــی
هـر چقدر که دورتر میشوی دوســت داشتـنت نیز
همچـون درد دوریـــت بــیـشـتـــر مـــیـشود ...
و آنـگاه که تـرس تسلـــیم
مرگــــــــ شد
و قدم راهـی فــــردا
.
.
.
تـا رسیــــــــدن رفـتـیـم آنجـا که
فــــــــریاد نـیـز بـه ســــــکوت پـیـوسـتــــ ...
----------
93/8/22
----------
.-----------
.
.
پـایـیـز سنت شکــن مـن
آغـــاز هــر تفـــاوتیســت
....... و بـه شکـــرانــه ایــن روز مـتـفـاوت.......
ســپــــاس ای بـــزرگــتـرین
.
.
.
-----------
93/9/2
ما در این میدان همقدم فـــــردا
و شما در این کناره به تمسخر نظاره گر امـــــروز
به احترام ما فقطـــ ســکوتـــــ کنید
فردا که قصه اوج ما افـــسانه شما شد .
======
93/9/13
======
Last edited by Mr_100_dolari; 04-12-2014 at 21:56. دليل: اضافه کردن عکس
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)