گفتم این جام جهان بن به تو کی داد به حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
زلف
گفتم این جام جهان بن به تو کی داد به حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
زلف
صبا تو نکهت آن زلف مشک بوی داری
به یادگار بمانی که بوی او داری
زاهد
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
صیام
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
نسیم
ز كـــوي يار مي آيـد نسيــــم باد نــوروزي
از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي
چراغ
بيار اي پسر اي ساغي كرام
از آن شمع فتنه چراغ جام
شيطان
ایزد چو به زنار نبستست میانتان
در پیش چو خود خیره مبندید میان را
زان پیش که جانتان بستاند ملک الموت
از قبضهٔ شیطان بستانید عنان را
***
جوانی
برخیز که جان است و جهان است و جوانی
خورشید برآمد بنگر نورفشانی
شمع
شمع خودسوزی چو من در میان انجمن ==گاهی اگر آهی کشم دل ها بسوزد
(این متن شعر میباشد)
سرو
از سرو مرا بوی بالای تو میآید
وز ماه مرا رنگ و سیمای تو میآید
هر نی کمر خدمت در پیش تو میبندد
شکر به غلامی حلوای تو میآید
شب
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)