سلام به دوستان بزرگوارم.
شایدبراتون جالب باشه که فلسفه هگل وملاصدرا خیلی که چه عرض کنم دقیقامث هم میمونه درحالیکه هردو هم دوره هم و بیخبرازهم. (منظورم حرکت جوهری وسیرایده مطلقه). اماتاثیرکارملاصدرا چی بود وقتی که خودش مجبوربود در بیابانهای اطراف قم بیتوته کنه وتفرج گاهش غار باشه. اونم دقیقاتودوره ای که استادش یعنی شیخ بهایی کشکول مینوشت: "اگرکسی این دعارابرظرف آب ندیده بامشک وگلاب بنویسدودر روز عاشورا مابین صفاومروه ظرف را بلیسد خداوندتمام گناهانش رامیبخشد حتی اگر به شماره ریگ بیابان باشد."
."هرکس سوره حمدرابرلوح پانزده درپانزده نقش کندوبرتاج بگذارد سلاطین وامرا مطیع وی گردند" به نقل ازکشکول بهایی
من میخوام خودتون بریدتحقیق کنید که تاثیرکارهگل چی بوده؟ تواین مملکت چی گذشت وتواروپا چه اتفاقی افتاد که امروز مهدعلم وتمدنه. ومابایدبریم کتابهای اونا رو بخونیم وترجمه کنیم وعلم رو به جامعه خودمون واردکنیم. باورنمیکنیداگه بگم تونمایشگاه کتاب پارسال دوجلدکتاب بنام دموکراسی ازانتشارات بلکول یک میلیون وششصدهزارتومن تو مملکت مافروخته شد. حالا همین کتابو یه مشت دلال میخرن ومثلا به کتابخانه وزارت خارجه میفروشن. حالا یه دانشجو میخواد درمورددموکراسی تحقیق کنه! شمابگیدتواین وضعیت چی کارکنه؟
حالا برید میدون انقلاب کنارخیابون دهها جلدکتاب ازعلم جفرومیتونیداز دست فروشا بخرید: اسرارقاسمی_ کنزالحسین_ بحرالغرایب_ جامع الدعوات_ رمل واسطرلاب_ سحرهاروت وماروت_.... بابهترین قیمت.
اگرفلسفه غرب متحول نمیشدامروزهزاران گالیله اعدام میشدندودیگردانش آموختگان دارالفنون بنای فکری مشروطه خواهی راطرح نمیکردند.اگرفلسفه متحول نمیشد دوست عزیزم شمابگوکه زندگی امروزماچه شکلی میشد؟علت تحول زندگی انسان امروزآنست که علم ازخرافات مذهبی حاکم برقرون وسطی رهایی یافت.امااین به معنی تکفیرمذهب نیست.که خودبحث مفصلیست.
گذشته ازآنچه برمامیگذرد آیا جریانهای علمی مسیر درستی راطی کرده اند؟
غایت فلسفه اسلامی شناخت حقیقت است وغایت فلسفه غرب شناخت راهی برای بهترزندگی کردن. که البته منافاتی بایکدیگرندارندچراکه شناخت حقیقت بهترین راه برای شناخت چگونه زندگی کردن است.
ارسطومیگوید:فلسفه درطبیعت وجود آنچنان که هست بحث میکند. اماامروزه بسیاری این تعریف رامربوط به فلسفه قدیم میدانند آنگاه که فلسفه عبارت ازهمه علوم بوده است. چراکه دانشمندان علم را مابین خود تقسیم کرده اندودیگرچیزی برای فلسفه باقی نمانده است. بنابراین یک طبیعی دان برای بحث درمورد طبیعت سزاوارترازیک فیلسوف است.وتنهاکارفیلسوف بیان وتوضیح است واستخراج مسایل علمی راباید به دیگران واگذارد.مثلا انیشتن که نسبیت راکشف کرده است اگرآنراتوضیح بدهدمیتواندهم فیزیکدان باشدوهم فیلسوف! این گفته ازدوجهت مردوداست اول آنکه شرح وتفسیرازشئون لفظ است نه عقل وبه همین دلیلست که درآموزشهای آکادمیک منطق اولی برفلسفه است تا فراگیرنده بتوانددردرجه اول درست بیاندیشدوسپس دربازی الفاظ گرفتارنشود. ودوم آنکه تقیسم علم به معنی تقسیم مناطق وجودنیست که دیگربرای فلسفه جایی باقی نماندچراکه عقل برهمه نواحی وجود وشعبات علم حاکم است وتمام هستی میدان کاوش وبررسی فلسفه میباشد. پس موضوع فلسفه تمام هستی وماورا آن وسرانجام خودانسان میباشد