من اين كتاب رو خيلي قبل خونده بودم. تنها چيزي كه ازش يادم بود عشق وفادارانه ي يه دلقك بدون مذهب به دختري با عقايد مذهبي متعصبانه بود كه تركش كرده بود و اون تمام خاطراتش رو لحطه به لحطه با اون مرور مي كرد
ديروز دوباره خوندمش و ايندفه داستاني رو مقابلم ديدم متحيرم كرد. عقايد يك دلقك عقايد يك عمر زندگي بود و اينكه آزادي فكري يك انسان از كجا شروع مي شه و به كجا ختم مي شه. قانون و بهتر بگم مذهب تا چه حدي حق داره با يادآوري مسائلي كه حق مسلم خودش مي دونه به ما بگه چطور بايد زندگي كنيم يا چطور فكر كنيم يا چطور باشيم.
بل تو اين كتاب اونقدر حرف داره براي زدن كه هيچوقت حس نمي كني موقع نوشتن حتي يه لحظه وقت كرده باشه قلمش رو كنار بذاره و به چيز ديگه اي فكر كنه همونطور كه موقع خوندن كتابش آدم به خودش اجازه نمي ده به جايي برسه كه كتاب رو زمين بذاره!
من هيچ چيز از زندگينامه ي بل نمي دونم اما به جرات مي گم اون به مذهب هيچ عقيده اي نداشته و اين كاملا از نظر من قابل دركه. وقتي كليساي زمان گاليله بهش مي گه اعتراف كن اين خورشيده كه دور زمين مي چرخه چرا آدم مطمئن باشه امروز هم ادعايي مشابه اين توي مذهب وجود نداشته باشه؟ دلقك يك عمر با همه جور چهره ي مذهبي زندگي كرده:
مادرش كه يه چهره ي خشك و يك عقيده ي تغيير ناپذير داره و قوانيني كه بايد مو به مو اجرا بشن اما مي تونه خودش يواشكي بره زيرزمين و يك برش بزرگ ژامبون بخوره! براي دادن پول يه دفترچه قيل و قال درمياره اما اگه بهش بگن گروه ضد اتم كه عضوشون شده سهام بورس رو يه شدت پايين مي ياره مي تونه همون لحظه دشمن خوني شون بشه!
آنا كه زن مهربونيه كه دلقك حتي با اون درباره ي خواهر از دست رفته اش هنريته صحبت كرده اما سخت به جزا و گناه معتقده و بعد از اتفاقي كه براي ماري و دلقك مي افته حتي ازش خداحافظي نمي كنه
لئو برادرش كه تصميم مي گيره كشيش بشه و بقول دلقك توي كليسا سالاد كلم بخوره تا طلب جنسي اش تحريك نشه! اينكه يكي به خودش اجازه بده ليست غذاهاي موجود يه عده آدم رو بگيره به دستش و اينطوري تقسيم كنه: اين تحريك مي كنه! اين تحريك نمي كنه!!!
بعد اين مي شه ليست غذاهاي عالي و مورد نياز!!!
ماري كه دلقك عاشقشه و اون هم عاشق دلقكه اما نمي تونه بدون اينكه ازدواج كنه باهاش زندگي كنه چون در اينصورت "كاتوليكيه كه با وجود اينكه در گناه زندگي مي كنه در هر حال كاتوليكه"! و براي همين تركش مي كنه!
تسوپفنر كه نمونه ي يك كاتوليك واقعي و بينطيره و يه كشيش خيرخواه و براي "نجات" ماري اون رو وسوسه مي كنه از دلقك جدا بشه و با اون ازدواج كنه و حالا ماري زندگي داره يه بچه داره يه شوهر كه از روي يخچال يا ميز براش كاغذ بوسه مي فرسته!
هاينريش كشيش و دوست نزديك دلقك كه آخر كارش اين مي شه كه با يه دختر زيبا و جوان فرار كنه! البته توي اين همنام بودن نويسنده با هاينريش كشيش و هانس دلقك يه ارتباطي وجود داره كه من نفهميدم. شايد نويسنده دوست داره دلقك كتابش باشه اما خودشو بيشتر شبيه هاينريش كشيش مي بينه و شجاعت هانس بودن رو نداره و فرارش با يه دختر زيبا طعنه ايه به سرانجام كار خودش!
زومرويلد كشيش همدست تسوپفنر كه آدم قلب بي آلايشش رو حس مي كنه و بيشتر كفري مي شه كه يك نفر به اين حد بتونه احمق باشه كه حماقت كار خودشو درك نكنه!!! اون دلش براي دلقك مي سوزه و دوستش داره و اعتقاد داره "گمراهه" و مري "نجات يافته"!
آدم خفه مي شه وسط اين همه تنوع اونم فقط از يك نوع !!! اين كه هيچكس نيست بفهمه دلقك چي مي گه و چه احساسي داره چون مذهب داره دقيقا چيز ديگه اي مي گه و مهم نيست اگه توي مذهب اونها زن شوهرداري با يكي ديگه فرار كنه اسمش بشه زناكار بلكه مهمه اينه كه اونها همشون عقيده دارن ماري زناكار نيست چون قبلش شوهر نكرده بوده!!!!
اين عقيده ي احمقانه كافيه كه آدم رو رواني كنه! عشق دلقك و تمام خاطراتش با ماري اصلا مهم نبودن؟ آيا همونطور كه دلقك مي گه ماري مي تونه همون زندگي و كارهايي رو كه با اون داشت با شوهر جديدش بكنه و به ياد اون نيفته و شرمنده نشه؟ آيا مذهب به آدم اين اجازه رو مي ده كه وجدانت رو طوري تنظيم كني كه جلوي احمقانه ترين كارهاي خودتم كه مهر مجاز خوردن شرمنده نشي؟؟؟؟ و فقط وقتي اين وجدان درد بگيره كه مذهب اجازه ي درد گرفتنشو مي ده؟
واقعا چه مرزي و كجا تغيين مي كنه ما چقدر بايد خودمون فكر كنيم و چقدر بايد اجازه بديم ديگران به جاي ما فكر كنن؟
كتاب عقايد يك دلقك بدجوري قابل بحثه و اونقدر در اين زمينه تتوع و تعصب عقيده وجود داره كه بحث نكردن درباره اش و مسكوت گذاشتنش از هركار ديگه اي بهتره! همون كاري كه دلقك مي كنه. اون خودشو گريم مي كنه ولي عقيده داره صورت واقعيشو بالاخره پيدا كرده و ديگه پشت هيچ ماسكي پنهان نيست و بعد با گيتارش مي ره به ايستگاه قطار شهر تا بخونه و گيتار بزنه و پول دربياره. اين تمثيليه از اين واقعيت كه دلقك تا آخر عمرش مي خواد به انتظار بازگشت ماري بشينه.